گنجور

 
جیحون یزدی

از شه به والی حکم نو در نصب دیگر سال بین

تا کشته می‌سازد در و دولت نگر اقبال بین

حکمی به خلعت توامان روحی به قالب هم‌عنان

پیر و جوان را زاین و آن سرگرم وجد و حال بین

ترک مرا زین جشن کل کز خلد گویی داشت گل

از ساتکینی سرخ مُل در رقص با اطفال بین

افکنده از مستی کله بر سر نهاده بلبله

در پایکوبش زلزله در احسن الاشکال بین

شد در دهان مار اگر بر خلد شیطان را گذر

تصویر این را زآن پسر در زلف و چهر و خال بین

هرگه که آن سیماب‌بر بندد سقایت را کمر

خورشید طوبی‌قد نگر غلمان مه‌تمثال بین

بزمی که سازد زمزمه وز خلق برد همهمه

خوبان عالم را همه چون نقش بر دیوال بین

چون نغمه‌زن گیرد به کف مرغ صراحی جای دف

بر جسم رندان از شعف هی پر نگر هی بال بین

رویش چو نقش مانوی مویش چو مشک معنوی

نی مغز مهد عیسوی در دامن دجال بین

زین خلعت سال دگر کز شاه والی را به بر

او را ز می شوری به سر افتاده از امسال بین

میری که هستی مهد او بر طاعت حق جهد او

آفاق را در عهد او موصول بر آمال بین

دشمن به سهم از برز وی گرز آهن است اسپرز وی

البرز را با گرز وی در معرض زلزال بین