من که از سوز دل غمزده گشتم همه آه
بین چو آهم به سر از دود دل این چتر سیاه
گریه گویند گناه است ز شوق رخ خوب
چند دور از تو بود دیده من غرق گناه
خاطر از مشغله خسته دلان رنجه مدار
پادشا را نبود چاره ز غوغای سپاه
کرده ام جای به سر خاک کف پای تو را
جای آن دارد اگر سرکشم از افسر جاه
سرو را زیب قبا کنی و بس فتنه که خاست
وای اگر بر سر آن برشکنی طرف کلاه
دل ما را کنی از لطف دو رخ بسته خویش
کس ندارد دل درویش بدین لطف نگاه
نیست کس محرم راز دهنش بر ذقنش
لب بنه جامی و این راز فروگوی به چاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و اندوه خود صحبت میکند و بیان میکند که قلبش پر از آتش عشق است. او به معشوق خود مینگرد و خود را غرق در حسرت دوری از او مییابد. شاعر معتقد است که گریه به خاطر عشق گناهی ندارد، اما در عین حال احساس میکند که با دوری از معشوق، خود را به گناه آلوده کرده است. شاعر از خستگیهای روحی و دلآشفتگیهای خود سخن میگوید و میخواهد جایی برای خود در کنار معشوق داشته باشد، حتی اگر این به قیمت از دست دادن مقام و جاهش باشد. در انتها، او میخواهد راز عشقش را بیان کند، اما احساس میکند که باید این راز را مخفی نگه دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر درد دل و غمهایی که دارم، دیگر نمیتوانم آرامش داشته باشم و وقتی آه میکشم، همه میتوانند غم من را احساس کنند. این حال و روز من به مانند چتری سیاه از دود دل پر از ناراحتیام است.
هوش مصنوعی: میگویند که اشک ریختن کار نادرستی است، اما من به خاطر عشق و زیباییات چنان دور از تو بودم که چشمانم پر از گناه شده است.
هوش مصنوعی: دلهای خسته و ناراحت را بیشتر ناراحت نکن، زیرا پادشاه در میانهٔ هرج و مرج سپاه، راهی برای نجات ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، مقام و ارزش خاک زیر پای تو برای من از هر چیز دیگری بیشتر است. اگر هم به خاطر موقعیتم مغرور شوم، باز هم این حقیقت را فراموش نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر درخت سرو را به زیبایی و با دقت بیارایی و در عین حال از فتنههایی که به وجود میآید غافل نشوی، وای بر تو اگر در هنگام این زیبایی، آن را از ریشه نابود کنی.
هوش مصنوعی: دل ما را با زیباییهای دو چهرهات تسخیر کردی، هیچ کس مانند درویش نیست که با این لطف و محبت به او نگاه کنند.
هوش مصنوعی: هیچ کس رازی از دلش با او محرم نیست. دهنش را بپوشان و جامی به او بده تا این راز را در چاه بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه
که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه
حال اکنون بحقارت منگر جانب او
بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه
در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه
بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه
ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه
او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه
او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین
تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه
زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین
[...]
کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه
کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه
بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت
بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه
ای پسر چند کنم بیلب خندان تو صبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.