چون نهم سر در رهت یعنی که خاک پاست این
بگذری فارغ ز من آخر چه استغناست این
قد توست این یا بلایی بهر جان بیدلان
برزمین نازل شده از عالم بالاست این
راز عشقت را چه سان دارم درون جان نهان
چون ز روی زرد و اشک سرخ من پیداست این
دی خرامان می شدی وز هر طرف می گفت خلق
دلبری بس چابک و شوخی عجب رعناست این
از سگانت دور دوشم مهربانی دید و گفت
از رفیقان خود افتاده چرا تنهاست این
نیست هیچ از راستی به در طریق عاشقی
لیک با طبع کج اندیشان نیاید راست این
موج زن شد خاطر جامی ز گوهرهای راز
این غزل بشنو که یک گوهر ازان دریاست این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق بیان میشود. شاعر به عشق و دلدادگیاش اشاره میکند و از دلبری و جذابیت معشوق میگوید. او از رنجهای خود در این مسیر عاشقی صحبت میکند و به کارهای عاطفی و احساساتی که در قلبش وجود دارد، اشاره میکند. همچنین، شاعر به تنهایی خود و دشواریهای عشق میپردازد و در نهایت، غزل را به عنوان گوهری ارزشمند که نشانهای از عشق و راز است معرفی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که سرم را بر سر راه تو میگذارم، یعنی که من به گرد پای تو افتادهام. با این حال، تو از من بینیازی و بیاعتنایی میکنی؛ این موضوع برای من سؤالبرانگیز است.
هوش مصنوعی: این تو هستی که به قد و قامتت مینازی، یا ممکن است یک بلای بزرگ بر سر دلهای بیخود نازل شده باشد که از عالم بالا فرود آمده است.
هوش مصنوعی: راز عشق تو را چگونه در دل نهان کنم وقتی که رنگ رخسار زرد و اشکهای قرمزم نشاندهنده حال من است.
هوش مصنوعی: دیروز تو با نرمی و زیبایی راه میرفتی و مردم از هر سو دربارهات صحبت میکردند. چقدر دلربا و بازیگوش هستی! واقعاً زیبا و دلپذیری.
هوش مصنوعی: دوست وفادارم از دور نزدیک شد و محبت را حس کرد. او از من پرسید که چرا از دوستانم دور افتادهام و چرا تنهایی را برگزیدهام.
هوش مصنوعی: در راه عشق، حقیقتی وجود ندارد، اما ذهنهای منحرف نمیتوانند آن را به درستی درک کنند.
هوش مصنوعی: خاطرهای مانند موج دریا به حرکت درآمده و رازهای پنهان این شعر را به ما میگوید. بشنو که یکی از این رازها گنجینهای ارزشمند است که از دریا به ما رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این
بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این
این چنین بویی کز او اجزای عالم مست شد
از زمین نبود مگر از جانب بالا است این
اختران گویند از بالا که این خورشید چیست
[...]
بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این
جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این
گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا
گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این
گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است
[...]
مردم از درد و نگفتی: دردمند ماست این
دردمندان را نمی پرسی، چه استغناست این؟
سایه بالای آن سرو از سر من کم مباد!
زانکه بر من رحمتی از عالم بالاست این
خواستم کان سرو روزی در کنار آید، ولی
[...]
می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این
می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این
بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی من
با فقیران خود ای مهوش چه استغناست این
برد راحت قامتت از جان و رفتارت ز دل
[...]
خال یا تخم امید عاشق شیداست این؟
زلف یا شیراه جمعیت دلهاست این؟
زلفش از معموره دلها برآورده است گرد
یا بهار بی خزان عنبر ساراست این؟
فتنه روز قیامت در رکابش می رود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.