گنجور

 
جامی

خبر آمدن یار دلم خرم کرد

لیک نا آمدنش حال مرا درهم کرد

شادیی نیست که صدگونه غمش نیست ز پی

ای خوش آن کس که درین غمکده خو با غم کرد

کی توانم که ز بنیاد کنم خار غمش

بیخ از اینسان که درآب و گل من محکم کرد

گر نگریم من دلداده نه از بی دردیست

گرمی آتش دل چشم مرا بی نم کرد

در چمن سرو سهی را نه تمایل ز صباست

پشت خود پیش قد او به تواضع خم کرد

شرح پیش که کنم این دو شکایت ز فلک

که بریدش ز من و با دگران همدم کرد

نیک رودیست نم دیده جامی که به آن

داد رخت خود و پدرود همه عالم کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اقبال لاهوری

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد

گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه