گنجور

 
جامی

کی بود کی که ز خوان تو صلایی برسد

وز نوال تو نوایی به گدایی برسد

مرض شوق تو شد صعب و ازان جان نبرم

گر نه از وعده وصل تو شفایی برسد

کوه غم شد دلم و نام تو گویم با او

بو که در گوشم ازین نام صدایی برسد

دل کجا مظهر انوار جمال تو شود

گر نه این آینه را از تو جلایی برسد

برتر از افسر شاهیست کله گوشه فقر

حاش لله که به هر بی سرو پایی برسد

رفته از خویش برون در پی لیلی مجنون

باشد از محمل او بانگ درایی برسد

می رود جامی دلخسته ولی تا نبرند

نیست امکان که درین راه به جایی برسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد

سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند

وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک

[...]

سلمان ساوجی

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

[...]

جهان ملک خاتون

دردمندی چه شود گر به دوایی برسد

بی نوایی ز وصالت به نوایی برسد

تا به کی روی بتابی ز من بی سر و پا

آخر از دور مرا نیز دعایی برسد

می دهم جان مگر از خوان وصالت روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه