بخش ۴۹ - ملاقات کردن مجنون با لیلی در یکی از راهها و در انتظار مراجعت او در مقام حیرت ایستادن و شیان کردن مرغ بر سر وی
رامشگر این ترانه خوش
دستان زن این سرود دلکش
بر عود سخن چنین کشد تار
کان مانده به چنگ غم گرفتار
چون شادی کاسه اش ز سر رفت
وان خرمیش ز دل به در رفت
با محنت دوری خود افتاد
با رنج صبوری خود افتاد
از نایره فراق می سوخت
وز شعله اشتیاق می سوخت
در هر منزل که جای بودش
بر تابه گرم پای بودش
نی خوابگهش به مرغزاری
نی آبخورش به چشمه ساری
بی صبری و بی قراریی داشت
با هر خس و خار زاریی داشت
از هر چیزی مدد همی جست
زان ورطه خلاص خود همی جست
روزی به هوای نیمروزی
از تاب حرارت تموزی
ره برد به خیمه ذلیلان
یعنی که به سایه مغیلان
بر ساخت ازان نظاره گاهی
می کرد به هر طرف نگاهی
ناگاه بدید قومی از دور
زیشان در و دشت گشته معمور
قومی همه از بزرگواری
ارباب محفه و عماری
کردند به یک زمان در آن جای
صد خیمه و بارگاه بر پای
زانجا که خیال عاشقان است
سودای محال عاشقان است
مجنون با خود خیال می کرد
وین آرزوی محال می کرد
کانان لیلی و آل اویند
محمل کش جاه و مال اویند
دیگر می گفت کین خیال است
وز بخت من این هوس محال است
با خود همه گفت و گویش این بود
اندیشه و آرزویش این بود
زان خیمه گهش نمود ناگاه
با جمع ستارگان یکی ماه
کز خیمه هوای گشت کردند
زان مرحله رو به دشت کردند
در پای کشان ز ناز دامان
گشتند به سوی او خرامان
او چشم نهاده کان کیانند
سرمایه سود یا زیانند
وانان شده سوی او شتابان
کان تنها کیست در بیابان
آن دم که به پیش هم رسیدند
یکدیگر را تمام دیدند
مسکین مجنون چه دید لیلی
با او ز زنان قوم خیلی
چشمش چو بر آن سهی قد افتاد
بیخود برجست و بیخود افتاد
شد کالبدش ز هوش خالی
لیلی به سرش دوید حالی
بنهاد سرش به زانوی خویش
خونابه فشان ز سینه ریش
زان خواب خوش از گلابریزی
زود آوردش به خوابخیزی
دیدند جمال یکدگر را
بردند ملال یکدگر را
هر راز کهن که بود گفتند
هر در سخن که بود سفتند
در وقت وداع کاندرین باغ
کس سوخته دل مباد ازین داغ
مجنون گفتا که ای دل افروز
کامروز میان صد غم و سوز
بگذاشتی اندرین زمینم
من بعد کی و کجات بینم
گفتا که به وقت بازگشتن
خواهی هم ازین زمین گذشتن
گر زانکه درین مقام باشی
از دیدن من به کام باشی
با طلعت من شوی ز غم شاد
من نیز ز بند محنت آزاد
این رفت ز جای و آن به جا ماند
چون مرده تنی ز جان جدا ماند
می رفت ز دیده دلربایش
می دید به حسرت از قفایش
از جان رقمی نمانده باقی
می گفت قصاید فراقی
بر موجب وعده ای که بشنید
از منزل خویشتن نجنبید
در حیرت عشق آن دلارای
بنشست درخت وار از پای
می بود ستاده چون درختی
مرغان به سرش نشسته لختی
یک جا چو درخت پاش محکم
مو رفته چو شاخه هاش درهم
عهدی چو گذشت در میانه
مرغی به سرش گرفت خانه
مویش چو بتان مشک برقع
از گوهر بیضه شد مرصع
برخاست ز بیضه ها به پرواز
مرغان سرود عشق پرداز
یکچند بر این نسق چو بگذشت
لیلی به دیار خویش برگشت
آمد چو به آن خجسته منزل
وز ناقه فرو گرفت محمل
هر کس ز مشقت سیاحت
آسود به خواب استراحت
برخاست به وقت نیمروزان
خورشید آسا رخی فروزان
در پای به ناز پروریده
نعلین ادیم زر کشیده
پوشیده پرند آسمانی
بربسته حمایل یمانی
آراسته چون بهشت رویی
آماده در او هر آرزویی
چون سرو سهی به قد دلکش
چون کبک دری خرامیش خوش
آمد به سر رمیده مجنون
دیدش ز حساب عقل بیرون
یک ذره ز وی نمانده بر جای
مستغرق عشق فرق تا پای
چشمی به زمین به سان انجم
در پرتو آفتاب خود گم
هر چند نهفته دادش آواز
نامد به وجود خویشتن باز
زد بانگ بلند کای وفا کیش
بنگر به وفا سرشته خویش
گفتا تو کیی و از کجایی
بیهوده به سوی من چه آیی
گفتا که منم مراد جانت
کام دل و رونق روانت
یعنی لیلی که مست اویی
اینجا شده پایبست اویی
گفتا رو رو که عشقت امروز
در من زده آتشی جهانسوز
برد از نظرم غبار صورت
دیگر نشوم شکار صورت
عشقم کشتی به موج خون راند
معشوقی و عاشقی برون ماند
باشد ز نخست روی عاشق
در هر چه به طبع اوست لایق
چون جذبه عشق زور گیرد
از میل و مراد خود بمیرد
آرد به مراد یار خود روی
واو را شود از جهان رضاجوی
چون جذبه آن زیاده گردد
زان دغدغه نیز ساده گردد
افتاده به موج قلزم عشق
بیخود شده از تلاطم عشق
معشوقی و عاشقی کشد رخت
گردد نظر دو لخت یک لخت
یکسر نظر از دویی ببندد
چشم از منی و تویی ببندد
از کشمکش دویی سلامت
او ماند و عشق تا قیامت
لیلی چو شنید این سخن ها
از صبر و قرار ماند تنها
دانست یقین که حال او چیست
بنشست و به های های بگریست
گفت این دل و دین ز دست داده
در ورطه عشق ما فتاده
برتافت رخ از سرای امید
شد پی سپر بلای جاوید
نادیده ز خوان ما نوایی
افتاد به جاودان بلایی
مشکل که دگر به هم نشینیم
وز دور جمال هم ببینیم
این گفت و ره وثاق برداشت
ماتمگری فراق برداشت
از سینه به ناله درد می رفت
می رفت و به آب دیده می گفت
دردا که فلک ستیزه کار است
سرچشمه عیش ناگوارست
پیمانه دهر زهر پیماست
لطفش به لباس قهر پیداست
ما خوش خاطر دو یار بودیم
دور از غم روزگار بودیم
دوران فلک به کام ما بود
جلاب طرب به جام ما بود
از دست خسان ز پا فتادیم
وز یکدیگر جدا فتادیم
او دور از من به مرگ نزدیک
من دور از وی چو موی باریک
او کرده به وادی عدم روی
من کرده به تنگنای غم خوی
او بر شرف هلاک بی من
افتاده به خون و خاک بی من
من در صدد زوال بی او
ناچیزتر از خیال بی او
امروز بریدم از وی امید
دل بنهادم به هجر جاوید
رفت آنکه دگر رسیم با هم
وین چاک درون شود فراهم
کس آفت داغ ما مبیناد
دودی ز چراغ ما مبیناد
این گفت و شکسته دل ز منزل
بر نیت کوچ بست محمل
مجنون هم ازان نشیمن درد
منزل به نشیمن دگر کرد
چون وعده دوست را به سر برد
بار خود ازان زمین به در برد
برخاست چنانکه بود از آغاز
با گور و گوزن گشت دمساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق مجنون و لیلی است. مجنون از دلتنگی و فراق لیلی در رنج و عذاب است و در جستجوی او به سمت خیمهای میرود که در آن قومی بزرگ و محترم زندگی میکنند. وقتی مجنون لیلی را میبیند، چنان تحت تأثیر زیبایی او قرار میگیرد که از خود بیخود میشود. آنها در کنار هم راز دلشان را میگویند، اما مجنون به خاطر دوری از لیلی دچار اندوه میشود و از فراق او مینالد. لیلی به او میگوید که دوباره خواهند دید و مجنون در آتش عشق میسوزد. در نهایت، مجنون از محبوبش جدا میشود و در خیالات خود غرق میشود، در حالی که لیلی نیز به درد فراق دچار است. این شعر نشاندهنده شدت احساسات عاشقانه و غم جدایی است که در عشقهای عمیق وجود دارد.
هوش مصنوعی: آهنگساز این ترانه، نوازندهای ماهر است که این سرود زیبا را میسازد.
هوش مصنوعی: در سخنانی که بیان میشود، مانند تارنوازی است که حسی از غم در درونش باقی مانده و باعث میشود که همچنان درگیر احساسات خود باشد.
هوش مصنوعی: وقتی شادی از او دور شد و خوشیهایش از دلش رفت.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو، دچار درد و رنج شدم و با تلاش و صبر خودم، سعی در تحمل این سختیها دارم.
هوش مصنوعی: او از درد دوری میسوزد و از شعلهی عشق نیز در آتش اشتیاق خود سوخته است.
هوش مصنوعی: در هر مکانی که او احساس راحتی و آرامش میکند، به راحتی و با خیالی آسوده زندگی میگذرانَد.
هوش مصنوعی: نهگافراز، نه مامن او در دشت و سبزهزار است و نه جای آبش در کنار چشمهای است.
هوش مصنوعی: او بیتابی و بیقراری زیادی داشت و حتی با کوچکترین مشکلات و دردها هم به شدت احساس ناراحتی میکرد.
هوش مصنوعی: هر چیز را که میدید، تلاش میکرد تا از آن کمک بگیرد و از آن وضعیت سخت و دشوار خود را نجات دهد.
هوش مصنوعی: روزی در هوای گرم و آفتابی تابستان، در جستجوی آرامش و خنکایی بودم.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که مسیر به سمت خیمههای بیقدرت و خوار، در واقع به سمت سایه موجودات وحشتناک و خطرناک میرسد. در اینجا، خیمههای ذلیلان نمادی از ضعف و نقصان است و سایه مغیلان نیز بیانگر تهدید و خطرهایی است که ممکن است در این مسیر وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: او به تماشای اطراف مشغول بود و به هر سو نگاهی می انداخت.
هوش مصنوعی: ناگهان گروهی را از دور مشاهده کرد که زمین و دشت اطرافشان آباد و پررونق شده بود.
هوش مصنوعی: مردم به خاطر بزرگمنشی و کرامت اربابان خود مورد احترام و محبت قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در آن مکان صد خیمه و ساختمان بزرگ برپا کردند.
هوش مصنوعی: از جایی که آرزوها و خیالهای عاشقان به چیزهای غیرممکن اشاره دارد، احساسات و خواستههای آنها نیز به اموری ناممکن مربوط میشود.
هوش مصنوعی: مجنون در دل خودش به آرزوها و خیالاتش فکر میکرد و در خواب و خیال، به چیزهایی ناممکن امیدوار بود.
هوش مصنوعی: آنها مانند لیلی و خانوادهاش هستند، که به دنبال جاه و مال میباشند.
هوش مصنوعی: او میگفت که این فقط یک خیال است و این آرزو از شانس من ناممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: او با خود در حال گفتگو بود و تمام افکار و آرزوهایش در این مورد بود.
هوش مصنوعی: ناگهان از آن خیمه، یک ماه با گروهی از ستارهها نمایان شد.
هوش مصنوعی: از خیمه به هوای گشت و گذار بیرون آمدند و از آن مرحله به سمت دشت حرکت کردند.
هوش مصنوعی: در زیر پاهای او به آرامی حرکت کردند و با ناز و لطافت به سمت او رفتند.
هوش مصنوعی: او به این نکته توجه دارد که آنها که دارای ارزش و موقعیت بالایی هستند، میتوانند موجب رنج یا بهرهمندی انسانها شوند.
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به سوی او میآیند، زیرا تنها کسی که در بیابان است، اوست.
هوش مصنوعی: در زمانی که آن دو به هم نزدیک شدند، متوجه شدند که هر یک همه وجود دیگری را کاملاً درک کرده است.
هوش مصنوعی: مجنون بیچاره چه تجربهای دارد از لیلی، با توجه به زنان قومش که بسیارند.
هوش مصنوعی: چشمش که به آن قد بلند و زیبا افتاد، حالتی غیرعادی به خود گرفت و بیاختیار از خود بیخود شد.
هوش مصنوعی: بدن او از هوش خالی شده، و لیلی به ذهنش طوفانی از احساسات و افکار دویده است.
هوش مصنوعی: او سرش را بر زانوی خود گذاشته و از دلش اشک و غم به بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: او به سرعت از خواب خوش برخاست، زیرا بوی گلاب او را بیدار کرد.
هوش مصنوعی: آنها زیبایی یکدیگر را دیدند و باعث رفع خستگی یکدیگر شدند.
هوش مصنوعی: هر رازی که از قدیم موجود بود، به زبان آوردند و به هر کسی که در این باره سخن گفت، پاسخ دادند.
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهیم از یکدیگر خداحافظی کنیم، امیدوارم در این باغ کسی دلش شکسته و آزرده نباشد و از این جدایی ناراحت نباشد.
هوش مصنوعی: مجنون گفت: ای دل روشن، امروز در میان صدها غم و ناراحتی هستی.
هوش مصنوعی: من در این سرزمین تو را رها کردم، حالا بعد از این چگونه و کجا تو را ببینم؟
هوش مصنوعی: گفت که وقتی برمیگردی، حتماً از این سرزمین عبور خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر در این جایگاه باشی، از دیدن من خوشحال خواهی بود.
هوش مصنوعی: با دیدن چهرهام، غم و اندوهت از بین میرود و من نیز از دلتنگیهایم رهایی پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: این شخص حرکت کرد و آن فرد در محل خود باقی ماند، مانند اینکه جسمی در جایی مانده باشد و روحش جدا شده باشد.
هوش مصنوعی: او در حال رفتن بود و من عاشقانه چهرهاش را مینگریستم، اما با حسرت به پشت سرش نگاه میکردم.
هوش مصنوعی: از دل و جان من چیزی باقی نمانده و فقط در شعرهای جداییام میتوانم بزنم.
هوش مصنوعی: به دلیل وعدهای که از سوی کسی شنیدهای، از جای خود حرکت نکن.
هوش مصنوعی: در عشق، آن معشوقه زیبا به گونهای نشسته که انگار درختی از ریشه خود جدا شده است.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن یک درخت است که میوهها یا پرندگان بر روی آن نشستهاند و به نوعی نشاندهندهی آرامش و سکون آن درخت است که فضایی را برای استراحت و نشستن پرندگان فراهم کرده است. در واقع، درخت به عنوان یک نماد از استقامت و جوانمردی معرفی میشود که موجودات دیگر از آن بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: یک جا مانند درختی است که ریشههای محکم دارد و شاخههایش به هم پیچیدهاند.
هوش مصنوعی: اگر پیمانی که میان ما بود گذشت، گویی که مرغی بر سرش نشسته و به خانهاش پناه برده است.
هوش مصنوعی: موهای او مانند پردهای زیبا و تیره به رنگ مشک است که از دانههای گرانبها زینت یافته است.
هوش مصنوعی: مرغان از لانههایشان به پرواز درآمدند و سرود عشق را سر دادند.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و وقتی لیلی به دیار خود رسید، به حالت و وضعیتی که داشت، ادامه نداد.
هوش مصنوعی: زمانی که او به آن مکان خوشیمن رسید، چادر را از روی شتر برداشت و فرود آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از سختیهای سفر رهایی یافته، در خواب و آرامش استراحت میکند.
هوش مصنوعی: در زمان ظهر، چهرهای درخشان و تابناک مانند خورشید نمایان شد.
هوش مصنوعی: در زیر پای کسی که به ناز و زیبایی بزرگ شده، کفشهای طلا پوشیده شده است.
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان دیده میشود که به شکلی زیبا و با لباسی خاص، خود را در پناه یک چادر یمنی قرار داده است.
هوش مصنوعی: چهرهات همچون بهشتی زیباست و در دل تو تمام خواستهها و آرزوها آمادهاست.
هوش مصنوعی: او به قد و قامتش مانند سرو زیبا و دلنشین و به راه رفتنش مانند کبک دری است که به آرامی و زیبایی حرکت میکند.
هوش مصنوعی: مجنون که دچار حالتی ناپایدار است، وقتی او را دید، احساس کرد که از نظر عقلانی بیرون است و رفتارش غیرعادی است.
هوش مصنوعی: در عشق، تنها یک ذره از خود باقی نمانده است و تمام وجودش در این احساس غرق شده و تفاوتی میان سر و پا نمیبیند.
هوش مصنوعی: چشمی به زمین مینگرد، همچون ستارهای که در نور آفتاب ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: با اینکه حقایق درونش پنهان است، صدایش به وجود خودش نمیرسد.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی دعوت یا هشدار به کسی است که وفاداری را در خود ببیند و به آن توجه کند. در واقع، گوینده میخواهد بداند که وفاداری چه نقشی در زندگی شخصی او دارد و از او میخواهد تا به عمق وفای خود نگاهی بیندازد.
هوش مصنوعی: او گفت: تو کیستی و از کجا آمدهای، بیفایده است که به سوی من بیایی.
هوش مصنوعی: او گفت که من آرزوی جان تو هستم و تنها خواستهام شادی و رونق روح توست.
هوش مصنوعی: تو که به عشق لیلی مجنون گشتهای، در واقع تحت تأثیر او قرار گرفتهای و وابسته به او شدهای.
هوش مصنوعی: گفت: برو، زیرا عشقت امروز در من آتشی از عشق به وجود آورده که همه جهان را می سوزاند.
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که غبار و حواشی مرا از دیدن زیباییها بازدارد؛ نمیخواهم فریب ظاهر را بخورم و به دام آن بیفتم.
هوش مصنوعی: عشق من مانند کشتیای است که به وسیلهی امواج پرخون راند میشود، اما معشوقهام و خودم در دریا رها شدهایم.
هوش مصنوعی: عاشق از ابتدا باید در هر چیزی که به طبیعت او میخورد، شایسته و مناسب باشد.
هوش مصنوعی: وقتی نیروی عشق به شدت برگردد، شخص از خواستههای خود دست میکشد و به نوعی از زندگی عادی خویش کنار میرود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خواسته و آرزوی محبوبش برسد، دنیا برای او به خوشی و رضایت تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات و جذبههای درونی ما افزایش یابد، نگرانیها و دغدغههای زندگی نیز کمتر میشوند و سادهتر به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در آغوش عشق، همچون دریایی بزرگ و پر از امواج قرار گرفته و از شدت احساسات و تلاطمهای آن، به شدت غافل و بیخود شده است.
هوش مصنوعی: عشق و معشوق باعث میشود که احساسات و جلوههای زیبایی در دل عاشق ایجاد شود. وقتی که معشوق نگاهی به عاشق میاندازد، دنیای او تحت تأثیر قرار میگیرد و زیباییها به شکلی عمیقتر نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تمام توجه خود را از دوگانگی و تفکیک بردارد و به یک وحدت بیندیشد و از من و تو فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: در نتیجهی جدال و اختلاف، تنها عشق و آرامش او باقی ماند و تا ابد ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: لیلی وقتی این حرفها را دربارهی صبر و آرامش شنید، به شدت دچار اندوه شد و احساس تنهایی کرد.
هوش مصنوعی: او به خوبی میدانست که حال او چگونه است، بنابراین نشسته و با صدای بلند شروع به گریه کرد.
هوش مصنوعی: این دل و ایمان من در دامن عشق تو گرفتار شده و از دست رفته است.
هوش مصنوعی: او چهره خود را از خانه امید دور کرد و به سپر مصیبت جاودانه پناه برد.
هوش مصنوعی: یک ملودی از سفره ما به نادانی و فراموشی افتاد که به عنوان یک بلا و مشکل ابدی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی دیگر نتوانیم با هم باشیم و از دور هم زیبایی یکدیگر را ببینیم، مشکلاتی پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: این شخص صحبت کرد و به آرامی به سوگواری جدایی پرداخت.
هوش مصنوعی: از دل، نالهای پر از درد به بلندای آسمان میرفت و با چشمان پر از اشک، داستان خود را فریاد میزد.
هوش مصنوعی: آه، که سرنوشت خشن و خصمانه است و سرچشمه شادیها به تلخی و سختی میانجامد.
هوش مصنوعی: پیمانهای که در دست زمان است، تلخیها و سختیها را به همراه دارد، اما نعمت و مهربانی او در زیر چهرههای غضبناکش آشکار است.
هوش مصنوعی: ما دو دوست خوشحال بودیم و در کنار هم دور از مشکلات و سختیهای زندگی زندگی میکردیم.
هوش مصنوعی: زمانه به نفع ما میگذشت و شادی و خوشی در زندگی ما جاری بود.
هوش مصنوعی: ما از دست انسانهای بد و خیانتکار به زمین افتادیم و از یکدیگر جدا شدیم.
هوش مصنوعی: او از من دور است و به مرگ نزدیک، من نیز از او دورم، مانند مویی که بسیار نازک و باریک است.
هوش مصنوعی: او به دنیای بیوجودی رفته و من در دنیای خود گرفتار غم و اندوه هستم.
هوش مصنوعی: او در حال نابودی است و بدون من در خون و خاک افتاده است.
هوش مصنوعی: من بیوجود او به جایی نمیرسم و ارزش وجودیام در نبود او به قدری ناچیز است که حتی قابل تصور نیست.
هوش مصنوعی: امروز دیگر از او ناامید شدم و دل خود را به غم fای همیشگی سپردم.
هوش مصنوعی: رفت آنکه دیگر نتوانیم با هم برسیم و این درد درونی به زودی برطرف خواهد شد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیبیند که ما چه درد و رنجی داریم، مثل اینکه هیچکس دودی را که از چراغ ما بلند میشود نمیبیند.
هوش مصنوعی: او با دل شکسته از خانه بیرون رفت و تصمیم به سفر گرفت.
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر درد و رنجی که در خانه خود داشت، تصمیم گرفت به جای دیگری برود.
هوش مصنوعی: زمانی که دوست به وعدهاش عمل کند، آدمی بار و بارش را از آن زمین رها کرده و به سمت دیگری میبرد.
هوش مصنوعی: برخاست و به شکلی که از ابتدا بود، در کنار قبر و گوزن قرار گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.