بخش ۱۱ - افسانه شب گذرانیدن مجنون و لیلی از جمال هم دور و از وصال یکدیگر مهجور
شب کز سر چرخ لاجوردی
گوی زر خور ز تیز گردی
در ظلمت چاه مغرب افتاد
شد عرصه دهر ظلمت آباد
زرین طاووس ازین کهن باغ
بگذشت و نشست لشکر زاغ
مشکین پرها ز هم گشادند
کافوری بیضه ها نهادند
افروخت هزار مشعل نور
رخشانی بیضه های کافور
قیس از لیلی برید پیوند
محمل به منازل خود افکند
دل با لیلی و تن به خانه
جان ناوک درد را نشانه
چون مار گزیده ناتوانی
می کند به کار خویش جانی
لیلی می گفت و اشک می ریخت
وز پنجه به فرق خاک می بیخت
لیلی می گفت و آه می کرد
آهش به سپهر راه می کرد
هر چند شدی فسانه پرداز
کردی پی خواب حیله ها ساز
کاری به حیل نمی شدی راست
می خفت و همی نشست و می خاست
پهلو چو به بسترش رسیدی
خواب از مژه ترش رمیدی
گویی که ز بسترش به هر بار
در پهلو همی خلید صد خار
ور بنشستی سر به زانو
آورده در آن دو آینه رو
هر صورت محنتی که بودی
زان آینه هاش رو نمودی
ور زانکه به خاستن زدی رای
فریادکنان بجستی از جای
بر سینه غمی گران تر از کوه
صد چرخ زدی به رقص اندوه
نومید ز چاره سازی شب
راندی سخن از درازی شب
گفتی شب غم عجب بلاییست
شب نی که سیاه اژدهاییست
بر دور افق کشیده خود را
در کام گرفته نیک و بد را
کام از لب یار چون ربایم
کافتاده به کام اژدهایم
کو صبح که یک فسون بخواند
وز آفت او مرا رهاند
این بود ز داغ فرقت یار
شب تا دم صبح قیس را کار
لیلی به حریم خانه خویش
هم داشت ازین قبل دلی ریش
از صحبت قیس یاد می کرد
وز دست فراق داد می کرد
هر حال که قیس ناتوان داشت
او نیز جدا ز وی همان داشت
چشمش ز خیال او نمی خفت
می راند ز دیده اشک و می گفت
هست او مرغی بلند پرواز
هر جا خواهد شدن کند ساز
من فرش حرمسرای خویشم
جنبش نبود ز جای خویشم
رفتن سوی او ز من نشاید
وای دل من گر او نیاید
مردان همه جا خجسته حالند
بیچاره زنان که بسته بالند
آمد شد عشق کار زن نیست
زن مالک کار خویشتن نیست
عشقی که برآورد سر از جیب
از مرد هنر بود ز زن عیب
داغی که مراست در دل از وی
رنجی که مراست حاصل از وی
گر بر دل وی ز صد یکی هست
امید وصالش اندکی هست
ور نیست زهی بلا که افتاد
این مردن نو مبارکم باد
تا صبحدم این ترانه می زد
وآتش ز دلش زبانه می زد
القصه دو عاشق وفادار
هر دو به فراق هم گرفتار
تاریک شبی به روز بردند
وز جان ره عاشقی سپردند
در دل غم آنکه شب چه زاید
چون روز شود چه رو نماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر دربارهی عشق قیس و لیلی است که تحت تأثیر فراق و دوری از هم به شب تاریک و غمناک میگذرانند. قیس با دل شکسته و تنهایی خود به یاد لیلی میافتد و در جستجوی او در شب افسردگی میغلطد. لیلی نیز به یاد قیس اشک میریزد و از جدایی رنج میکشد. هر دو عاشق در غم و اندوه یکدیگر غرق هستند و شرایط سختی را تحمل میکنند. شعر به زیبایی احساسات عمیق آنها را در شب تاریکی که پر از غم و افسردگی است، روایت میکند. آنها در هر کجا که هستند، در دل عشق و آرزوی وصال یکدیگر به سر میبرند. در نهایت، این شب سخت به روز تبدیل میشود، و سؤالات و اندوههای عشق آنها را تنها میگذارد.
هوش مصنوعی: شبی که در آن، آسمان به رنگ لاجوردی درخشان بود و گوی زرین به خاطر سرعت چرخش، در حال حرکت بود.
هوش مصنوعی: در تاریکی چاهی در سمت غروب افتاده، و دنیا در این تاریکی پر شده است.
هوش مصنوعی: طاووس طلایی از این باغ قدیمی عبور کرد و در نهایت به جمع زاغها پیوست.
هوش مصنوعی: پرهای سیاه گشوده شدند و بوی خوشی مانند کافور از آنها به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: هزار مشعل روشنی، نور چهرهای را روشن کرده که مانند کافور درخشان و سفید است.
هوش مصنوعی: قیس از لیلی جدا شد و ارتباطش با او را قطع کرد و بار و بنهاش را به مکانهای خود برد.
هوش مصنوعی: دل به عشق لیلی میبندد و در عین حال، جسمش در خانهای است که نشانهای از درد را در خود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی دچار آسیب یا مشکلی شده باشد، ممکن است به خاطر آن آسیب به طور نامناسب و نادرست عمل کند.
هوش مصنوعی: لیلی صحبت می کرد و اشک می ریخت و از دستش خاک را به سمت بالای سرش می پاشید.
هوش مصنوعی: لیلی صحبت میکرد و با اندوهی عمیق آه میکشید که این آهش به آسمان راه مییافت.
هوش مصنوعی: هرچند به قصهگویی مشغول شدی و در پی خوابهای فریبندهای، نقشهها و ترفندهایی را بسازی.
هوش مصنوعی: اگر به ترفندها و حیلهها نیفتی، راحت و بیدغدغه زندگی خواهی کرد و همواره در آرامش خواهی بود.
هوش مصنوعی: زمانی که به کنار بستر او رسیدی، خواب از چشمان او فرار کرد.
هوش مصنوعی: انگار هر بار که از بسترش برمیخیزد، صد خار در پهلویش فرو میرود.
هوش مصنوعی: اگر نشستهای و سر را به زانو گذاشتهای، در آن دو آینه به چهرهات نگاه کن.
هوش مصنوعی: هر نوع سختی و مشکل که تجربه کردی، آن را به وسیله آینههای وجودت به تصویر کشیدی.
هوش مصنوعی: اگر از جایی بالا رفتی و فریاد زدی، به گوش دیگران خواهد رسید و تو از آن جا به سرعت دور خواهی شد.
هوش مصنوعی: بر دل من، غمی بسیار سنگینتر از کوه نشسته است، چنان که تمام شب را به رقص و غمگینی سپری کردهام.
هوش مصنوعی: امیدت را از دست دادهای و از شب طولانی شکایت میکنی.
هوش مصنوعی: گفتی شب غم چقدر سخت و ناراحتکننده است، ولی نه، شب تاریک شبیه یک اژدهای سیاه است که خطرناک و وحشتناک به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در دور دستها، زندگی به گونهای جریان دارد که آدمی خوب و بد را در دامن خود میگیرد و در واقع تجربههای مختلف را پیش رویش قرار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر از لب محبوبم لذت ببرم، گویی که در کام اژدها افتادهام.
هوش مصنوعی: به دنبال صبحی هستم که جادوگری کند و من را از تابش آفتابش نجات دهد.
هوش مصنوعی: فرقت محبوب باعث شده است که قیس از شب تا صبح در درد و ناراحتی به سر ببرد.
هوش مصنوعی: لیلی در حریم خانهاش هم دلش شکسته بود.
هوش مصنوعی: در صحبتها به یاد قیس میافتاد و از درد جدایی وا میکرد.
هوش مصنوعی: هر چه قیس احساس ضعف و ناتوانی میکرد، محبوبش نیز به نوعی در جدایی از او همین حال را داشت.
هوش مصنوعی: چشمش به یاد او خوابش نمیبرد و از چشمانش اشک میریخت و میگفت.
هوش مصنوعی: او مانند پرندهای است که بالهای بلندی دارد و میتواند هر جا که بخواهد پرواز کند و به زندگیاش ادامه دهد.
هوش مصنوعی: من به خاطر احساسات و شرایط خاص خودم، در وضعیتی ثابت و بدون تغییر قرار دارم و هیچ حرکتی از جایی که هستم انجام نمیدهم.
هوش مصنوعی: رفتن به سوی او برای من ممکن نیست، چه بسا که اگر او نیاید، دل من در درد و اندوه خواهد بود.
هوش مصنوعی: مردها در همه جا حال خوب و خوشی دارند، ولی زنان در شرایطی هستند که نمیتوانند به راحتی پرواز کنند و از آزادی لذت ببرند.
هوش مصنوعی: عشق فعالیتی است که زن بهتنهایی نمیتواند آن را انجام دهد، زیرا زن مسئول کارهای خود نیست.
هوش مصنوعی: عشقی که از دل و وجود یک هنرمند بیرون آمده، نشانهای از ذوق و استعداد اوست و اگر همسرش یا شخص دیگری در او عیب و نقصی داشته باشد، این عشق همچنان ارزشمند و باارزش باقی میماند.
هوش مصنوعی: آسیبی که در دل من وجود دارد، به خاطر همین داغی است که احساس میکنم، و آن رنجی که من از آن میکشم نیز ناشی از همین درد است.
هوش مصنوعی: اگر به دل او حتی یک درصد هم امیدی به وصالش باشد، اندکی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر حادثهای بدی وجود ندارد، پس این مرگ خوشایند و جدیدی برای من است.
هوش مصنوعی: او تا صبح با شور و شعف این آواز را میخواند و آتش عشقش به شدت شعلهور بود.
هوش مصنوعی: در نهایت، دو عاشق وفادار به خاطر جداییشان دچار درد و رنج شدهاند.
هوش مصنوعی: در تاریکی یک شب، روز را آوردند و از جان در مسیر عشق تلاش کردند.
هوش مصنوعی: در دل غم، هیچ نگرانی از این که شب چه برآورد، زمانی که روز سر برآورد و روشنایی بیاورد، وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.