گنجور

 
جامی

جوع آیین سالک راه است

شیوه عارفان آگاه است

جوع سالک به اختیار بود

جوع عارف به اضطرار بود

می نماید رونده مرتاض

از مطاعم به قصد خویش اعراض

تا دلش خوی با خوشی نکند

نفسش آهنگ سرکشی نکند

راهش آخر به مقصد انجامد

چون به مقصد رسد بیارامد

مرد عارف چو یافت لذت قرب

نه به اکلش فتد کشش نه به شرب

اکل و شربش چه باشد انس به حق

دایم او در حق است مستغرق

لقمه از خوان یطعمش بینی

شربت از چشمه سار یسقینی

جان او در تجلی صمدی

دارد از حق تسلی ابدی

حاجت خوردن از تهی شکمیست

مر صمد را تو خود بگو چه کمیست

گر صمد را کسی کند تعریف

فهو مالم یکن له تجویف

وصف تجویف خاص امکان است

پری او ز فیض رحمان است

گر نه رحمان کند وجود دهی

ماند از معنی وجود تهی

ذات رحمان چو هست عین وجود

خالی از کجا تواند بود

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]