گنجور

 
جامی

چون سوم رکن از ولایت جوع

باشد اکنون بدان کنیم رجوع

جوع باشد غذای اهل صفا

محنت و ابتلای کرم هوا

مرده ره راست جوع رأس المال

زان کند اکتساب حسن مال

مصطفی گفت می رود شیطان

همچو خون در مجاری انسان

باید اندر گرسنگی زد چنگ

تا شود بر وی آن مجاری تنگ

کرد گویی نبی بدین گفتار

به عموم تصرفش اشعار

زانکه چون معده پر شود ز طعام

یکسر اعضا فتند در آثام

از ممر همه زند ابلیس

ره بر انسان به حیله و تلبیس

دست حکم خدای نپذیرد

آنچه نبود گرفتنی گیرد

پای راهی رود ز جهل و غرور

به مراحل ز صوب مقصد دور

باصره از دو دیده روشن

در حریم سخط کند روزن

سامعه هوش بر دریچه گوش

کذب و غیبت شنو نمیمه نیوش

ذایقه دایما چه چاشت چه شام

چاشنی گیرد از حلال و حرام

لامسه بالعشی و الاشراق

شاهدان را بسوده ساعد و ساق

باشد القصه در همه اندام

فعل ابلیس را تصرف عام

آدمی را ز بس فریب و فسون

در رگ و پی بود رونده چو خون

چون شود معده از طعام تهی

زان لعین و تصرفش برهی

تنگ گردد همه مجاری او

شوی ایمن ز حیله کاری او

معده سیر است هر یک از اعضا

جوید از مشتهای خویش غذا

ور بود معده جایع و عطشان

بود آن عین سیری ایشان

باش بر جوع و صوم معده دلیر

تا شود مابقی اعضا سیر

گرسنه سر به جیب صبر و ثبات

به که در کسب کردن شهوات

بدری همچو گرگ دیوانه

پوست بر آشناو بیگانه

گرسنه پا به دامن ادبار

پشت بر خلق و روی در دیوار

به که همچون سگان کهدانی

بهر لقمه دمی بجنبانی

جوع تنویر خانه دل توست

اکل تعمیر خانه گل توست

خانه دل گذاشتی بی نور

خانه گل چه می کنی معمور