گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک کارد بخواستم ز تو روزی

گفتی بدهم تو آن بمن وا کن

بعد از سه چهار ماه دی گفتی

آن نیست برو سر سخن واکن

گر هجو کنی همی قلم گیرم

ورگوه همی خوری دهن واکن

این بد غرض تو تاکنم هجوت

سهلست تو جای نام زن واکن

 
sunny dark_mode