گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

وصل تو نمی یابم چندانکه همیجویم

خود می نرسم در تو چندانکه همیپویم

با روی تو و خویت روز و شبم اینکارست

دل در تو همی بندم دست از تو نمیشویم

گفتی تو که باری می بین که چه میگوئی

چونین بنماندهم میدان که چه میگویم

خود ننگرد اندرمن زو بوسه طمع دارم

چه ساده دلم الحق تا از که چه میجویم

گرعشق وی آتش شد چونش بدهم برباد

ور چند ببرد آبم خاک قدم اویم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم

آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم

یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا

من بر در دل باشم او آید در کویم

گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو

[...]

قاسم انوار

تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟

بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم

گه در طلب عشقت می افتم و می خیزم

گه از صفت حسنت می گریم و می مویم

هر چند که بحرم من، نه جوی و نه نهرم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه