گنجور

 
جلال عضد

ای صبا! احوال من با او بگو

حال بلبل با گل خودرو بگو

آنچه با من می کند هجران او

بشنو از من یک به یک با او بگو

قامتم بین چون کمانی در غمش

این سخن با آن کمان ابرو بگو

حال سودا و پریشانی من

مو به مو با آن شکنج موبگو

خون فشانی دو چشمم دیده ای

پیش آن دو نرگس جادو بگو

آنکه ما از بوی زلفش زنده ایم

پیش آن گیسوی عنبربو بگو

وانکه جان در تن به یاد لعل اوست

پیش آن یاقوت پر لؤلؤ بگو

دوستان ما را ملامت می کنند

این سخن را با ملامت گو بگو

ما نمی گوییم ترک یار خویش

هر که خواهد هر چه خواهد گو بگو

شد جلال افتاده بازوی عشق

این سخن با آن سمن بازو بگو