گنجور

 
جلال عضد

اگرچه روز و شبم با تو در خیال خیال

مرا خیال وصالت بِهْ از وصال خیال

اگر خیال آن بود که فرق کنند

میان موی و میانت، زهی خیال خیال

از آن خیال تو مالند چون مرا بر روی

که دیده دست بشوید ز روی مال خیال

تن ضعیف من از هجر بر نهالی درد

کشیده از اثر ضعف چون نهال خیال

ز اشک آب گرفته است رودخانه چشم

چنان که وهم نیابد درو مجال خیال

خیال تو ز خیال جلال بود خیال

مبین خیال جلال و مگر جلال خیال

مکن حدیث کمال و خیال بازی او

ورا خیال کمال و مرا کمال خیال

 
sunny dark_mode