گنجور

 
جهان ملک خاتون

من به لطفت امید می دارم

مگر از غم کنی سبکبارم

چون ندارم بجز تو کس به جهان

ضایع از لطف خویش مگذارم

ماه من جلوه داد در چشمم

اوست یا خود خیال پندارم

دل به جان آمد ای مسلمانان

از جفای بت ستمکارم

من به امّید روی چون خورشید

شب همه تا به صبح بیدارم

از چه میلی ندارد او سوی ما

تخم مهرش میان جان کارم

من ندارم تمتّعی ز وصال

تا نگویی که من جهان دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

مهر ایشان بود فیا وارم

غمتان من بهر دو بگسارم

مسعود سعد سلمان

روز تا شب ز غم دل افگارم

همه شب تا به روز بیدارم

به دل شخص جان همی کاهم

به دل اشک خون همی بارم

روز و شب یک زمان قرارم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که مهر معرفتش

کرد توفیق عقل بیدارم

برسولی که روز حشر امید

بخدا و شفاعتش دارم

که اگر من از انچه بیتو گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه