گنجور

 
جهان ملک خاتون

لشکر عشق تو چون غوغا کند

آتشی در جان ما پیدا کند

دیده را بر هم نمی یارم زدن

تا خیالت در دو چشمم جا کند

در ره عشقت چو خاکم تا مگر

سرو بالایت نظر بر ما کند

کام جانم را بده کامروز دل

گوش کی با وعده ی فردا کند

سرو ناز بوستان بخرام کاو

تا نظر باری در آن بالا کند

تا به چند از غمزه های نیمه مست

عاشقان را در جهان رسوا کند

تا یکی جان جهان را بر رخش

چون دو زلف خویشتن شیدا کند

دل چو ننشیند ز جست و جوی عشق

او یقین سر در سر سودا کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

شکل موزونت که در دل جا کند

هر که بیند در جهان، سودا کند

با قدت بر جا نماند پای سرو

باغبانش گر چه پا بر جاکند

نسخه ای از روی تو نتوان ستد

[...]

حسینی

عشق بر نابودنی سودا کند

عشق در ویرانه ها غوغا کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه