گنجور

 
جهان ملک خاتون

نگار من دلی چون سنگ دارد

ز نام عاشقانش ننگ دارد

دلم بر آتش هجران او سوخت

کنون باد از غمش در چنگ دارد

مرا با او سر صلحست و یاری

چرا با ما همیشه جنگ دارد

ز دست روز هجرانش خدا را

دلم را چون دهانش تنگ دارد

سهی سرویست در باغ دل ما

به دستان حیله و نیرنگ دارد

چرا بی جرمی آن یار ستمگر

به خون جان ما آهنگ دارد

خوشا حال دلی کاندر جهان او

دو گوش و هوش و رو در چنگ دارد

 
sunny dark_mode