یک دم مرا ز صحبت جانان گزیر نیست
غیر از خیال قامت او در ضمیر نیست
از پا درآمدم ز فراقت ستمگرا
لیکن چه چاره چونکه غمت دستگیر نیست
ای پادشاه حسن و لطافت بگو چرا
هیچت نظر ز لطف به حال فقیر نیست
مشکل که جان و سر بنهادیم در غمت
وز من ببین نگار که منت پذیر نیست
گویند رو به ترک بت بی وفا بگوی
گفتم نمی توان که بتم را نظیر نیست
هستند دلبران به جهان بس ولی مرا
در چشم جان چو حسن رخش دلپذیر نیست
گفتم جهان و جان کنمش پیش کش ز شوق
لیکن ورا نظر به متاعی حقیر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلتنگی خود نسبت به محبوب سخن میگوید. او احساس میکند که وجود محبوبش حتی در خیال نیز از او دور نیست و در غم فراق او به شدت رنج میبرد. شاعر به زیبایی محبوب اشاره میکند و با توجه به درد و رنجی که از دوری او میکشد، از خداوند میخواهد که به حال او توجه کند. همچنین، او بر این نکته تأکید میکند که هیچ کسی نمیتواند جای محبوبش را بگیرد و در پایان، با تمام وجودش حاضر است تا دنیایش را به خاطر عشقش فدای او کند، اما محبوب خود را در مقام و شأنی بالاتر از دنیا میبیند.
هوش مصنوعی: لحظهای نمیتوانم از حضور معشوق دور شوم، زیرا جز خیال قامت او در ذهنم چیزی دیگر نیست.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و دوری تو به زانو درآمدم، اما چه کنم که غم تو دست بردار نیست و همچنان همراه من است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه زیبایی و نرمی، بفرما چرا از محبت و لطف تو هیچگونه توجهی به حال فقیران نمیباشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که برای غم تو جان و سرم را فدای کردم، باید ببینی که محبوبم دیگر حاضر نیست منت من را تحمل کند.
هوش مصنوعی: میگویند به معشوق بیوفا نگاه کن و از او چیزی بگو، اما من پاسخ میدهم که چنین زیبایی را نمیتوان با هیچکس مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: در دنیا بسیاری از معشوقان زیبا وجود دارند، اما برای من هیچکس به اندازه حسن رخش، که در چشم و دل من دلنشین است، نمیتواند جذاب باشد.
هوش مصنوعی: گفتم دنیا و زندگی را به خاطر عشق و علاقهام پیشکش کنم، اما او به من و خواستهام توجهی ندارد و به چیزهای ناچیز و بیارزش توجه میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست
آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست
ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس
ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست
تو ماه روزگاری و او میر روزگار
[...]
دردی است درد عشق که درمانپذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهیْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
[...]
طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست
جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست
خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی
آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست
حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی
[...]
شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست
و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست
صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم
تو می روی و خون کست پایگیر نیست
بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم
[...]
ای سروریکه در ره مردی و مردمی
رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست
گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند
بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست
دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.