گنجور

 
جهان ملک خاتون

عیدیست مبارک که کس آن عید ندیده‌ست

وز باد صبا هیچ کس آن بو نشنیده‌ست

در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم

کین عید به بخت شه شه‌زاده سعیدست

ایام خزانست ولیک از نظر لطف

در باغ سعادات همه سبزه دمیده‌ست

از گلبن امید برآمد گل دولت

ورنه به چنین فصل گل از باغ که چیده‌ست

جویان هلال شب عیدند خلایق

خورشید درخشنده در این عید رسیده‌ست

در عید صیامت طرب و خرمی اولیست

زیرا که قدوم شه شه‌زاده دو عیدست

آهوی تتاری که در او نافه چینست

بویی مگر از گلشن لطف تو شنیده‌ست

تا سرو روان، قدّ تو را دید به بستان

از شرم چنان قامت رعنات خمیده‌ست

زان روز که محروم ز الطاف عمیمم

خونم ز دل و دیدهٔ غمدیده چکیده‌ست

از جان چو دعاگوی و ثناخوان به جهانم

از عین عنایت ز چه رو بنده بعیدست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
مسعود سعد سلمان

تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست

در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست

دیدار همایونش فرخنده چو عیدست

با جود قریب آمد و از بخل بعیدست

امیر معزی

خطّی است‌ که بر عارض آن ماه تنیدست

یا دست فلک غالیه بر ماه‌ کشیدست

یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک

یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست

در جمله یکی خط بدیع است‌که آن خط

[...]

سعدی

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست

یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست

گر مدعیان نقش ببینند پری را

دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست

آن کیست که پیرامن خورشید جمالش

[...]

کلیم

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست

شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم

یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه