به دردی دل گرفتارست باری
که درمان نیستش جز وصل یاری
طبیبانم دوا گفتند از آن لب
که هست او نازنینی گلعذاری
مگر درد دلم زان لب شود خوش
که گل با شکّرش بودست کاری
مسلمانان چه تدبیرم که نگرفت
دو دست بخت من یک شب نگاری
چه باشد گر چو سرو ناز روزی
ز لطف خود کند بر ما گذاری
مگر بر دیده مالم خاک پایت
که بر دل دارم از هجران غباری
به فریادم رس ای دلبر کزین بیش
ندارم طاقت هجر تو باری
جوابم داد کای بیچاره هیهات
به وصلم تا که باشد بختیاری
اگر بختم دهد یاری به وصلت
جهان را نیز باشد بخت یاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزلی از شاعر به تصویر میکشد که دلی پر درد و رنج دارد و تنها درمان آن وصال محبوب است. او به معشوق خود اشاره میکند و از درد و بیتابیاش میگوید. شاعر به بخت بد خود شکایت میکند که چرا شبهنگام به او یاری نمیدهد. او آرزو دارد که روزی معشوقش برایش مهربانی کند و بر چشمانش خاک بگذارد. او از دلبرش درخواست میکند که به فریادش برسد، چرا که طاقت دوری او را ندارد. اما معشوق به او جواب میدهد که رسیدن به وصال نیاز به شانس و بخت دارد و اگر بختش یاری کند، دنیا نیز با او مهربان خواهد بود.
هوش مصنوعی: دل به درد و رنجی گرفتار است که هیچ درمانی ندارد جز وصال محبوب.
هوش مصنوعی: پزشکان برای درمان من توصیه کردند که از آن لب نازک و زیبای گلی استفاده کنم.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است درد دل من از لبهایم به زیباترین شکل بیان شود، همانطور که گل و شکر در کنار هم به زیبایی وصف میشوند؟
هوش مصنوعی: مسلمانان، من چه کار کنم که بخت خوبم در یک شب زیبا به من کمکی نکرد و دو دستم خالی ماند؟
هوش مصنوعی: چه اتفاقی خواهد افتاد اگر روزی از روی لطف و محبت خود، مانند سرو ناز، بر ما نگاهی افکند؟
هوش مصنوعی: آیا جز غبار پای تو بر چشمم چیزی هست که از دل پر از غم جداییام بگوید؟
هوش مصنوعی: ای دلبر، به فریادم برس، چون دیگر طاقت تحمل دوری تو را ندارم.
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که ای بیچاره، به هیچ وجه نمیتوانم به وصالم برسم تا زمانی که بخت به من یاری کند.
هوش مصنوعی: اگر بخت و اقبال به من کمک کند و خوشبختی به من روی آورد، در این صورت، تمامی جهانیان نیز به خوشبختی من خواهند پیوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.