گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا غمت همچو الف در دل ما جا کرده

دل ما ترک هوای غم هر جا کرده

رو به روی غمت آورده و دل برده ز دست

از جهانی شب وصل تو تمنّا کرده

از دو چشمم همه شب خیل خیالت نرود

در درون دل و جان مهر تو مأوا کرده

دل همی جست پناهی و بلای شب هجر

دیده ی جان سر زلفین تو پیدا کرده

نکهت پیرهن یوسف جان می شنوم

چشم یعقوب حزین بوی تو بینا کرده

در تمنّای شب وصل تو شد عمر عزیز

ای بسا جور که هجران تو بر ما کرده

در غم حسرت دیدار تو ای جان جهان

همه شب بخت بدم دیده چو دریا کرده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

نوبهار است و چمن جلوه جوزا کرده

ابرها ریختنی لؤلؤی لالا کرده

گره طره سنبل ز صبا جستم، گفت

«دامن لاله پر از عنبر سارا کرده »

بر گل و لاله تر می رود و نیک ببین

[...]

ابن یمین

شرف دولت و دین زبده اصحاب کرم

ای بذاتت هنر و فضل تولا کرده

ابر کلک گهر افشان تو مانند صدف

دهن آز پر از لؤلؤ لالا کرده

چشم بد دور ز خط تو که هر نقطه او

[...]

خواجوی کرمانی

ای بهر گونه بسر برده بسی در پی علم

وان همه کرده ی تو نزد خرد نا کرده

مدتی گشته بتحصیل فضایل مشغول

وز معلم همه تعلیم فلمّا کرده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه