گنجور

 
جهان ملک خاتون

مهر روی آن بت سیمین بدن

وآن نگار دلبر شیرین سخن

زلف او چون عنبر و بویش چو گل

نرگسش چشمست و عارض یاسمن

غنچه گر بیند دو لعل جان فزاش

پیش من دیگر که نگشاید دهن

گر ببیند قامت و بالای او

در چمن از قد بیفتد نارون

گر نقاب از چهره بگشاید نگار

گل فرو ریزد ز شرمش در چمن

گر کند بر خاک مشتاقان گذر

مرده بر بویش بدراند کفن

بر جهان چندین مکن خواری و جور

ای بت بدخوی من بشنو ز من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کشتیی بر آب و کشتیبانش باد

رفتن اندر وادیی یکسان نهاد

نه خله باید، نه باد انگیختن

نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
ناصرخسرو

چرخ پنداری بخواهد شیفتن

زان همی پوشد لباس پر دَرَن

شاخ را بنگر چو پشت دل شده

برگ را بنگر چو روی ممتحن

ابر آشفته برآمد وز دمن

[...]

سنایی

این دل و جان طبیعت سنج را

یک زمان از می طریقت سنج کن

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سید حسن غزنوی

دوستان را بند گردان از وفا

ورنه باری از جفا دشمن من

چون نکردی یک زبانی لاله وار

ده زبانی نیز چون سوسن مکن

بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه