بخش ۱۹ - رزم شاه بهمن با برزین آذر و کشته شدن دیو زوش بر دست رستم تور
همه شب دو لشکر همی ساز کرد
چو خورشید بر چرخ پرواز کرد
برآمد غو کوس و آوای نای
سپهبد به اسب اندر آورد پای
دو لشکر به یکدیگر آورد روی
همه رزمساز و همه کینهجوی
سپه چون ز هر سو رَده برکشید
پس اندازهی هر دو آمد پدید
شهنشاه را ده صف آمد به جای
از ایران و جادوی رزمآزمای
شمردند از هر سویی نُه هزار
همه نیزهداران جوشنگذار
وزین روی برزین کشورگشای
سپه کرد در پیش بهمن بپای
سوار و پیاده همه پیش صف
ز کینه همه بر لب آورده کف
شمارش بر آمد صفی ده هزار
سواران گردنکش و نامدار
ز هامون برآمد یکی تیره گرد
که چشم دلیران همه خیره کرد
خروش سواران و بانگ ستور
بدرید گفتی دل چرخ و هور
فروغ سر تیغ مردم کشان
ستارهست گفتی و میغ فشان
سر نیزه مانند ماهی شیم
که سر برکُند ز آب بیترس و بیم
کمین کرده در ترکش سرکشان
خدنگی که جوید ز دلها نشان
کمانهای کینه بمالیده گوش
سر خویشتن بر نهاده به دوش
شده حلقه بر دشت مرد اژدها
همه آرزوشان سَرِ پُر بها
جهان گشته از گَرد مانند قار
گرفته هوا مرغ مردارخوار
چنان شد هوا جمله از تیرگی
که ناهید پیدا شد از خیرگی
از آواز کوس و غریو سوار
سر از آب بر کرد ماهی و مار
چنان از دو لشکر برآمد غریو
کجا رزم را آرزو کرد دیو
بپوشید پیراهنی از رزه
که بر حلقه بندش نبودی گره
بپوشید پس پوستین از برش
برآورد شاخ از میان سرش
از آن پوستین صد هزاران جرس
درآویخت آن دیو با دسترس
بدان شاخ کو آهنی تیغ کرد
چنان استخوان آهنی میغ کرد
یکی دیبه سرخ اندر میان
ببست آن گزاینده شیر ژیان
سپر در سه دستش ز بیم گزند
بدان سه دگر گرز و تیغ و کمند
برینسان بر شاه شد نره دیو
برآورد چون رعد غران غریو
بیفشاند مر خویشتن را چنان
که بانگ جرس شد سوی آسمان
غریوش چو آمد سپه را به گوش
بسی مرد را رفت از آن هول هوش
بماند اندرو شاه بهمن شگفت
وزان هول او دست بر سر گرفت
همی گفت کاکنون ز رستم چه باک
گه بر دست این دیو گردد هلاک
بدو گفت کای شاه دیو و پری
خنک هر که او را تو فرمانبری
یک امروز رنجور کن پشت و یال
مگر گم شود رستم بدسگال
مرا این شکوه از پی رستمست
دلیری که چون او دلار کمست
رها کرد یک نعره آن دیو جنگ
جهان گشت پر شورش و بانگ زنگ
اگر گفت او را به چنگ آوری
برَستیم و کوتاه شد داوری
بدو گفت دیو ای گرانمایه شاه
چه ترسی تو از رستم کینهخواه
تو از دست او رنجها دیدهای
از آن بیبها مرد ترسیدهای
کسی را که مارش گزید دست تن
همه سال ترسد ز پیسه رسن
ببینی تو ای شاه گردنکشان
که چون بسته آرم من او را کشان
بگفت این و بیرون شد از انجمن
یکی ترجمان بُرد با خویشتن
چو آمد به نزدیک صف ترجمان
چنین گفت کای نامور مهتران
بدانید کاین دیو زوش گوست
جهان را چو پتیارهای از نوست
ز برزین و از رستم شیرمرد
همی جوید امروز جنگ و نبرد
بگویید زین دو یک آیدش پیش
که سیر آمدهست از تن و جان خویش
به قلب اندرون بود برزین و تور
شنیدند گفتار ایشان ز دور
چنین گفت با رستم کینهکش
گرانمایه برزین خورشیدفش
یکی تا شوم پیش آن پر گزند
میانش در آرم به خم کمند
بمان تا یکی برگرایم تنش
ببینم سر و مغفر و جوشنش
سپهبد بدو گفت برگست باد
که من زنده آری تو از رزم یاد
مرا رفت باید که تو مهتری
چنین روز باید چو من کهتری
بدو داد پس خنگ را پهلوان
کجا بود مانند کوه روان
برانگیخت اسب از سپه شد برون
به پولاد برگستوان اندرون
برفتند با او سران سپاه
چنین تا به نزدیک آوردگاه
همه بازگشتند و رستم بماند
بر آن دیوبد، نام یزدان بخواند
بدو ترجمان گفت کاین رستمست
دلیری که چون او به گیتی کمست
رها کرد یک نعره آن دیو چنگ
جهان گشت پر شورش و بانگ و رنگ
ز بانگ جرس و ز غو دیو زوش
شد آن خنگ پیروز رستم به جوش
فراوان بکوشید کشورخدای
که آرد مر آن پیلتن را ز جای
ز تندی نگشت اژدها هیچ رام
فرود آمد و بر سرش زد لگام
رها کرد خنگ و ز پس کرد روی
زره بر کمر زد یل نامجوی
تنش را نهان کرد زیر سپر
بغرید پس دیو پرخاشخر
ز غریدن دیو و بانگ خروش
رمید از تن رستم تور هوش
همی داشت مر خویشتن را به پای
زمانی که هوش آمدش باز جای
برو حملهای کرد رستم درشت
رها کرد لرزنده خشتی ز مشت
چو تنگ آمدش دست کرد او روان
گرفت از هوا دست آن پهلوان
به یکبارگی گرز و تیغ و کمند
ز کینه همه سوی رستم فکند
گزندش نکرد ایچ از آن زخم دیو
نگه داشتش نام گیهان خدیو
سوی رستم نامور تاخت تیز
دلی پر ز کین و سری پر ستیز
به گردن برآورده رستم تبر
بزد بر سر دیو پرخاشخر
به تندی درآمد به شاخ سرش
که بشنید آواز آن لشکرش
سلیح از تن خود بینداخت دیو
سوی رستم نامور تاخت دیو
بینداخت رستم سلیح نبرد
سوی دیو درنده آهنگ کرد
چنان هر دو تن در هم آویختند
که گفتی تن اندر هم آمیختند
گرفته کمربند یکدیگران
دریشان ز لشکر نظاره سران
به پشت تکاور درآمد به پای
شهنشاه و برزین کشورگشای
گرفته سطرلاب دستور شاه
گشاده دریشان دو دیده سپاه
چنانش بیفشارد دیو نژند
که گفتی کش از هم رها کرد بند
بترسید رستم از آن دیو سخت
همی گفت کاین بدرگ شوربخت
زمانه به من بر سر آرد کنون
روان من از تن برآرد کنون
اگر من بمردی نکوشم ز کین
بریزد ز من جوی خون بر زمین
درآورد نیرو تن پر هنر
میان دو پایش برون کرد سر
گرفت او تن دیو بر یال خویش
پس اندرهوا بردش آن پاک کیش
برآوردش از کین و زد بر زمین
نشست از برش همچو شیر عرین
همانگه که او دشنه را برکشید
خروشید و گشت از جهان ناپدید
ز نیرو که آمد بر آن شیر زوش
بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش
برون رفتش از دیده خون روان
به نزدیک او رفت برزین دوان
چو دیدش چنان او فتاده نگون
روان گشته از چشمها رود خون
فرود آمد و سرش بر ران گرفت
ز دلتنگی آهنگ درمان گرفت
به کامش درافکند داروی نوش
زمانی ببود و بیامد به هوش
تنش را به گلی سپر بر نهاد
به گریه سپاهش زبان برگشاد
سوی لشکرش برد از آوردگاه
خروشان بر آن شیر جنگی سپاه
ز دیو آگهی چون به بهمن رسید
که از دست رستم شد او ناپدید
خروش سپاه آمد او را به گوش
که از رستم تور ببرید هوش
همی گفت اگر چند گم گشت دیو
سپاسم ز یزدان گیهان خدیو
که بر دست او گشت رستم تباه
به مرگش خروشان ازینسان سپاه
ز شادی به دستور فرزانه گفت
کزین ره که شد تور با خاک جفت
به میدان فرست آن دلاور سوار
که گفتی که هست از در کارزار
بفرمود تا خالد آمد برش
که همتا نبود اندر آن کشورش
سواری سرافراز والا نسب
ز پشت مغیره سوار عرب
به زیرش یکی اسب خشک و نزار
برهنه ستور و برهنه سوار
یکی درقه و نیزه در دست داشت
بمردی سر از چرخ می برفراشت
چو بهمن بدیدش به دستور گفت
که با این همانا خرد نیست جفت
برهنه سواری چه کردن توان
مگر سر به سر ساز گردد روان
بدو گفت دستور کای شهریار
ببینی هنرهای این نامدار
هنر ز آزمایش پدید آیدت
هنر، بندها پاک بگشایدت
هنر در تن مرد چون آتشست
ازیرا هنرمند مردم کشست
همی از دلیری که هست این نهنگ
برهنه شود پیش گردان به جنگ
به خالد چنین گفت شاه زمین
که امروز هنگام رزمست و کین
چنان باید ای نامرده سوار
که از دشمن ما برآری دمار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.