گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرج میرزا

من آن ساعت که از مادر بزادم

به دام مهر و چنگ مه فتادم

مرا گفتند مهر و مه دو خادم

به نوبت روز و شب بر من مُلازم

یکی ماما یکی لالای من شد

سر زانوی این دو جای من شد

به من گفتند کاین لالا و ماما

کُهن خدمتگزارانند بر ما

نیاکان تو را هم این دو بودند

که روز و شب پرستاری نمودند

توهم از این دو یابی پرورش ها

خوری از سفره اینان خورش ها

گرفتم بیش راه زندگانی

ز طفلی پا نهادم در جوانی

ز یک تا سن سیّ و چِل رسیدم

خودی آراستم ، قدّی کشیدم

به زیورها همی کردم مزین

برون و اندرون خانه من

لبم از لعل شد دندان ز لُولُو

ز نقدِ عمر جیب و جَیب مملو

دو چشم از جزع و دو گونه ز مرجان

گهرهای فراوان هشته در جان

ز عنبر موی کردم از صدف گوش

ز سیم ساده آکندم بُنا گوش

چوکم کم صاحب این مایه گشتم

رفیق دختر همسایه گشتم

بنای شهوت و مستی نهادم

زمام دل به دست نفس دادم

دو خادم یافتندم غافل و مست

برای غارتم گشتند هم دست

چو آگاه از درون بیت بودند

اثاث البیت را یک یک ربودند

یکی شب آمد و لعل لبم برد

یکی روز آمد و رختِ شبم برد

یکی از نقد عمرم کاست کم کم

یکی از گوهر جانم دمادم

دو جِزع و سی و دو لُو‌ءلُوء شد از چنگ

یکی از شیشه و آن دیگر از سنگ

چه گویم خود چه ها آمد به روزم

چسان کردند کم کم مایه سوزم

تهی شد خانه ، خالی ماند دستم

به پنجاه و سه سال اینم که هستم

نه احساسات من باقی نه افکار

همانا صورتی هستم به دیوار

سپارم نوجوانان وطن را

که گاهی بنگرند این عکس من را

ز کَیدِ مهر و مه غافل نمانند

جوانی را به غفلت نگذرانند