ای معزالملک ای اندر سخا ضرب المثل
از چه رو شعر و خط ما را گرفتی سرسری؟
بد نکردم من که چونین گوهر ارزنده را
با ادب کردم نثار بزم چون تو گوهری
شعر و خط من بود آن گوهر سنگین بها
که امیر مملکت باشد مر او را مشتری
فخر میران زمانه حضرت میر نظام
آن که بر او فخر دارد دانش و دانشوری
گر مرخص می کنی اندر حضور این امیر
می توانم تا برم من با ادب این داوری
من چو بر اسب سخن رانی سوار آیم بود
هم رکابم فرخی و هم عنانم عنصری
ختم بر من گشته شعر و شاعری چونانکه شد
بر محمد خاتم پیغمبران پیغمبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به وصف مقام والای خود و هنر شعر و خط میپردازد و به امیر مملکت، معزالملک، اشاره میکند. او از اینکه شعر و خطش مورد توجه قرار نگرفته، ناراحت است و تأکید میکند که این آثار، در واقع گوهرهای باارزشی هستند که شایستهی توجه و ارزشگذاریاند. شاعر خود را در کنار بزرگانی چون فرخی و عنصری میداند و از امیر میخواهد که به او اجازه دهد در محضرش حضور یابد تا بتواند از هنر خود بهرهبرداری کند. در پایان، او خود را به محمد خاتم پیغمبران تشبیه میکند و میگوید که شعر و شاعری او نیز تمام شده است.
هوش مصنوعی: ای فرشتهٔ بزرگوار، تو که سخاوت را به مثل و شعار تبدیل کردهای، چرا به شعر و نگارش ما بیاعتنایی میکنی و آنها را سطحی مینگری؟
هوش مصنوعی: من کار بدی نکردم که این جواهر گرانبها را با احترام و ادب در میهمانی تو تقدیم کردم.
هوش مصنوعی: شعر و خط من همچون یک گوهر ارزشمند و گرانبهاست که فقط افرادی بزرگ و با مقام میتوانند درک کنند و خواهان آن باشند.
هوش مصنوعی: میتوان گفت در این بیت به شخصیت برجستهای اشاره شده که با علم و دانش خود، مورد احترام و افتخار دیگران است. او نمایندهای از دانشمندان و فرهیختگان زمانهاش به شمار میآید و مردم به او به عنوان یک الگو مینگرند.
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی در حضور این امیر بروم، میتوانم با ادب و احترام این موضوع را حل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که بر اسب سخنرانیم سوار میشوم، فرخی هم همنیازم است و عنصری نیز در کنار من است.
هوش مصنوعی: شعر و شاعری برای من به پایان رسیده همچنان که پیامبری برای محمد به اتمام رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
[...]
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
[...]
ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری
سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان
حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی
[...]
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
[...]
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.