حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
… جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به …

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۳
… کی در فرینداش یوقسا یاوز
اوزن یلداسنا بو در قلاوز
چپانی برک دت قر تن اکشدر
اشیت بندن قراقوزیم قراقوز
اگر ططسن اگر …

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۲
… به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست
حکیم بین که …

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۶۴
… به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز …

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۲۳
… سیمینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم …

سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۹ - حکایت در فضیلت خاموشی و آفت بسیار سخنی
… آید سخنهای پیران به گوش
که در هند رفتم به کنجی فراز
چه دیدم؟ چو یلدا سیاهی دراز
تو گفتی که عفریت بلقیس بود
به زشتی نمودار ابلیس بود
در آغوش وی دختری …

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار
… برخاست
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
که حجاب از حرم راز معما برخاست
سعدیا تا کی …

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱
… جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد …

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵
… به روز حشر و جزا
به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا
به جانفزایی علم و به دلگشایی جان
به پادشاهی عقل و رئیسی اعضا
به بهنشینی عمر و …

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مقام اهل توحید
… دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا
ز …

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۱۱
… ارادهٔ بیجای خویش را
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش …

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۱۱۶
… هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد
گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد
میجهد برق جمالی …

وحشی » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در ستایش پروردگار
… آن ز سویدا طلب
رتبهٔ عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
شانه به درد آورد تارک شاهدوشان
طاقت زخم اره از زکریا طلب
زمرهٔ عشاق را پایهٔ …

وحشی » گزیده اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسمبیگ قسمی
… من
روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
چون به خاک گلخنم شد جبهه فرسا روزگار
دفع درد سر مکن گو بخت سندل سای من
ماتمی …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱
… به آوا
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل میفروز بیاموز که قندیل
بیرون نبرد از دل بر جهل تو ظلما
در زهد نهای بینا …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴
… قول تو زی ترسا
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا
بر روز فضل روز به اعراض است
از نور و ظلمت و تبش و سرما
روز و شب تو از شب و روز …

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱ - در مدح خواجه احمد وزیر سلطان مسعود غزنوی
… کند
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند
حاسد ملعون چرا خرم دل و شادان شود
گر زمانی بخت خواجه تندی و صفرا کند
تندی و …

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از حبس و بند و مدح عظیم الروم عز الدوله قیصر
… با خورشید عذرا
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا
چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست
که اکمه را تواند کرد بینا
نتیجه دختر طبعم چو عیسی …

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - مطلع دوم
… که سهم بر اجزا برافکند
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند
نشگفت اگر ز …

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده
… علیا بینند
همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسما بینند
برشوند از پل آتش …

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در شکایت از روزگار و مدح پیغمبر بزرگوار و یاد از کعبهٔ معظمه
… خارا برآورم
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم
بر سوگ آفتاب …

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم
… من
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست
شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من
روزه …

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷
… نفرت و طبع عنقا گرفته
شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شبهای یلدا گرفته
مرا صنعت چرخ توسن شکسته
مرا صولت دهر رعنا گرفته
گهم نکبت چرخ اخضر گرفته
گهم …

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۲
… هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این …

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات
… خوبان غرور و ناز و تن داری
غزل شماره ۷۹۲: شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
غزل شماره ۷۹۳: برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
غزل شماره ۷۹۴: هر …

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
… سوخته پیدا نتوان کرد
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی
پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
آنها که ندانند ترنج از کف خونین
دانند که انکار زلیخا نتوان کرد
از بسکه …

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸
… است
تا چو بالای تو دایم کار او بالا بود
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر
قیمت …

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱
… مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم
گوئی از جرم قمر زهرهٔ زهرا بنمود
سرو را در …

باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۸۹
… از شام یلدا تیرهتر بی
درد دلم ز بودردا بتر بی
همه دردا رسن آخر بدرمون
درمان درد ما خود بی اثر …

باباطاهر » دوبیتیها
… ۲۸۸: هر آن باغی که نخلش سر بدر بی
دوبیتی شماره ۲۸۹: شوم از شام یلدا تیرهتر بی
دوبیتی شماره ۲۹۰: دل تو کی ز حالم با خبر بی
دوبیتی شماره ۲۹۱: خوشا آندل …

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷
… یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریههای سحرم را اثری پیدا نیست
هست پیدا که به خون ریختنم …

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
… سر کوی وفا
هرکه میداد نشان تو غلط بود غلط
با خود از بهر تسلی شب یلدای فراق
هرچه گفتم ز زبان تو غلط بود غلط
تا ز چشم تو فتادم به نظر بازی من
هر کجا رفت …

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع
… و جفا
به طول طاعت ترسندگان ز صبح نشور
که روی خواب نبینند در شب یلدا
به غازیان مجاهد که در تکاور شوق
کنند جان خود از بهر نصرت تو فدا
بهر چه نزد تو دارد …

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات
… شماره ۱۰۶: رفته مهر از شکرت در شکرستان تو کیست
غزل شماره ۱۰۷: شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
غزل شماره ۱۰۸: هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
غزل شماره …

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
… او شد
چو گوی از بهر چوگان آفریدند
من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
به مصر آن دم زلیخا جامه زد چاک
که یوسف را به کنعان آفریدند
به چه …

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
… خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی …

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۶۰۱
… آوردهای
توبه به زیر گنه آوردهای
بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آوردهای
رسم تو آزردن خسرو شده
باز چه رسم تبه …

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید
… بود حالم اگر بر سخت گیریهای دهر
نارسیده لطفی از شه در رسد تحصیلدار
کیسهٔ بیزر سفرهٔ بینان دل ز بیبرگیهای دهر
نارسیده لطفی از شه در رسد …

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲۱ - شکرانهٔ صلت اسپهبد کیالواشیر
… دی کرم پیله را از قوت
پیل بالا نوا فرستادی
کرم شبتاب را شب یلدا
در بن چه ضیا فرستادی
در سراب وحش به نیلوفر
ز ابر همت نما فرستادی
شاهباز کلاه …

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۱ - کیسهای به حکیم وعده کردهاند آن را با کاردی طلب میکند
… زمان بیا و ببین
که ز عشقت چگونه میسوزم
با بهار رخت تواند گفت
شب یلداکه روز نوروزم
در فراق رخ چو خورشیدت
روشنایی نمیدهد روزم
کیسهای دادیم در این …

عطار » خسرونامه » رفتن خسرو بطبیبی بر بالین گلرخ
… بودی
کجا چندین دلم در سوز بودی
چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
ز آهم آسمان هر شب چنان گشت
که گویی ابر شد و اتش فشان گشت
همی …

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
… صفا کی رخ لیلا دارد
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
تیر مژگان تو گر هر لحظه
جا کند در دل من جا دارد
می نداند که چه با ما …

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷
… از روزها شبهای عشق
روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق
ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای …

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۷
… بویش کی رسد مشگ ختن حاشا
ز عطرش وام میگیرد خطا و چین
شب یلداست خورشیدی در آن پنهان
ز هر چینش نماید ماه با پروین
نمییارم سخن از طول آن …

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۶
… ما را وعدهای وصل دادی
فئی یا مونسی تلک الوعودی
شب یلدای هجران کشت ما را
الا ایام وصل الحب عودی
نه صبر از خدمت تو میتوان کرد
و لا فی …

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
… طوماری است سر بسته
اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا …

اقبال لاهوری » اسرار خودی » دعا
… فلک کوکب ندیم کوکبست
ماه تابان سر بزانوی شب است
روز پهلوی شب یلدا زند
خویش را امروز بر فردا زند
هستی جوئی بجوئی گم شود
موجه ی بادی ببوئی گم …

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » پیشکش به حضور ملت اسلامیه
… سحر دریوز شبنم تا کجا؟
اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
با شب یلدا در آویزم چو شمع
جلوه را افزودم و خود کاستم
دیگران را محفلی آراستم
یک نفس فرصت …

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » در معنی اینکه یأس و حزن و خوف ام الخبائث است و قاطع حیات و توحید ازالهٔ این امراض خبیثه می کند
… دلیل سستی عنصر بود
چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
از دمش میرد قوای زندگی
خشک گردد چشمه های زندگی
خفته با غم در ته یک چادر …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش محمّد شاه
… هر سو پدید شکل چلیپا
روی سپیدش برادر مه گردون
موی سیاهش پسر عم شب یلدا
چشم مگو یک قبیله زنگی جنگی
تیر و کمان برگرفته از پی هیجا
زلفش از جنبش نسیم چو …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید
… مغز عقل پر سودا
چون از خم زلف چهره بنمایی
خورشید برآید از شب یلدا
چون سلسله زلف تست پر حلقه
چون زلزله عشق تست پر غوغا
این زلزلهکوه راکند از …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در ستایش حاجی آقاسی رحمهالله فرماید
… رنگ بام گرفت
دلم به زلف وی از هرطرف که روی نمود
سیاهی شب یلدا ورا زمامگرفت
سهیل گفتی از آسمان دوید به زیر
به جای بادهٔگلرنگ …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۷ - در مدح شجاع السلطنه حسنعلی میرزا
… من
رایت شه گفت من آن آیت فتحم که هست
طرهٔ رخسار نصرت پرچم یلدای من
بزم شه گفتا منم فردوس و ساغر سلسبیل
ساقیان غلمان و حوری طلعتان حورای …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۸ - در ستایش محمدشاه غازی طاب الله ثراه فرماید
… او کمان
بر شر نرگشاده دو آهوی او کمین
زلفش به چهره چون شب یلدا بر آفتاب
یا عکس پر زاع بر اوراق یاسمین
آثار دلبری ز سر زلف او پدید
چون نقش …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۰ - در مدح شهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب ثراه گوید
… آخر به خسوف افتد ماه
هنرت چیست جز این ریش که گویی به مثل
شب یلدا بود از بس که درازست و سیاه
گفتم این ریش مرا هست محاسن بیحد
بشمرم برخی از آن …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۵ - در توصیف زلف و تخلص بنام نامی مظهرالعجایب غالب کل غالب علیبن ابیطالب علیه السلام گوید
… ای نیلوفر بویا که خورشیدت دلیلستی
شب یلداستی مه را که بس تار و طویلستی
پناه گلشن رضوان و خلوتخانهٔ قدسی
شبستان ملک یا …

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۳ - و له فی المدیحه
… از صفاهانی
الا به دور زمان تا هزار طعنه رسد
به شام تیرهٔ یلدا ز صبح نورانی
ز شرم کوکب بختت به آفتاب منیر
رساد سخرهٔ ظلمت ز شام …

عرفی شیرازی » غزلها » غزل شمارهٔ ۲۸
… معجز افتد عیسی از درمان ما
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت
گر نمود کفر دارد شاهد …

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
… و برخاست فغانم ز دل
آمدی از راه و نشستم خموش
بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
آب دو چشمم همه عالم گرفت
وآتش جانم ننشیند ز …

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
… دلت چگونه بود
تو درون دلی خود آگاهی
بس درازستی ای شب یلدا
لیک با زلف دوست کوتاهی
اول از دشمنان برآورگرد
آخر از دوستان چه …

شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۵
… من دیوانه و شیداست امروز
غنیمت دان حضور نعمت الله
که دشمن را شب یلداست …

شهریار » منظومهٔ حیدر بابا
… شبها خروشد آب بهاران به رودبار
یاز گئجه سی چایدا سولار شاریلدار
در سیل سنگ غُرّد و غلتد ز کوهسار
داش-قَیه لر سئلده آشیب خاریلدار
…

شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » سهندیم
… جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جوان لار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاش لارین اولسون
یاز، او دؤش لرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبان …

شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » شاطر اوغلان
… یاخشی النسین ،خمیرین اللنسین
چوخ پیشیر یاخشی پیشیر گویده قیریلدات کوره یی
منبر اوسته چوره یین قوی قالانیب تللنسین
تندیرین طور تکین عرشیده ن آلسین …

شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » زمان سسی ( با ترجمهٔ فارسی)
… !!!
انسان خزانی دیر تؤکولور جان خزه ل کیمی
سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی !!!
قیرخ ایلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس …
یاغ سیز سادا قبول ائله …

شهریار » حیدر بابا گلدیم سنی یوخلیام (قسمت دوم منظومهٔ حیدر بابا)
… نه دیور؟ کفره قارشی گتمیوز
نوردان چیقوب ظلمات ایچره ایتمیوز
فریلداغا فرفرا تک بتمیوز
گوردوزده که اولمادی کفرین دیبی
پولدا ورسه آلماغا تیکمیش …

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » مقدّمهٔ رفاء
… آدم گم شدهٔ خود را در نور صبح کاذب نطلبد. جمالی که از ضیاء او شب یلدا سوزن را در میان خاک بتوان یافت انگشت مرده ندهد. عاجزان دیده را به حول و حیلت صفا …

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » ستایش امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب علیهالسّلام
… عدو بشکست
در مصافی که پای بفشردی
آنت دولت که دست او بردی
شب یلدا سراج ازو بودی
روز هیجا هیاج ازو بودی
آمد از سدره جبرئیل امین
لافتی کرده مر ورا …

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱
… شبم بود شبیه یلدا
آن مونس غمگسار نامد عمدا
شب تا به سحر ز دیده دُر میسفتم
میگفتم رب لاتذرنی …

مهستی گنجوی » رباعیات
…
س
ش
ق
ل
م
ن
و
ه
…
ی
ا رباعی شمارۀ ۱: دوشینه شبم بود شبیه یلدا
ب رباعی شمارۀ ۲: حمامی را بگو گرت هست صواب
ت رباعی شمارۀ ۳: گر باد پریر خود نرگس …

ملکالشعرای بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
… و عاصی شده است
فراوان ره کاروانان زده است
بکشته است تحصیلداری هژیر
بپا کرده در روستا داروگیر
سواران شه جنگها کردهاند
که وی را به بند اندر …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۴
… انجمن حسن می پرد
چون نامه های روز قیامت نقاب ها
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
بیداری حیات شود منتهی به مرگ
آرامش است …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
… یکی است
آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است
غافلان از کاهلی امروز را فردا کنند
ورنه پیش خود حساب امروز با فردا یکی …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۸
… خارا گذشت
روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
ترک دستار تعین کام بخش عالمی است
محفلی را کرد رنگین تا ز سر مینا گذشت
گر چه …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳۷
… نکند
می کند زلف دراز تو به دلهای حزین
آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند
سخن تلخ نگردد به تبسم شیرین
چاره تلخی می قهقه مینا نکند
هرکه چون شانه نسازد …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷۹
… داد سر من نمی رسد
چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد
کوته نمی شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد
مشکل که برگ …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲۸
… نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمی کنند
پیکان دهن به خنده چو سوفار باز کرد
از کار ما هنوز گره وا نمی کنند
خوبان …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲۱
… دست زلیخا بلندتر
شد دام زیر خاک ز گرد و غبار خط
زلفی که بود از شب یلدا بلندتر
تا چند خاکمال اسیران دهی، بس است
خطت شد از غبار دل ما بلندتر
صائب شکست اگر …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۴
… ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من
مشت خاکی چون عنانداری کند سیلاب را؟
کی نصیحتگر برآید با دل خودرای من؟
حرف …

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح نواب ظفرخان
… که من دارم، عجب نبود اگر
گل فتد در دیده روزن مرا از ماهتاب
در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
ابر گو خود را عبث بر تیغ …

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
… مقبل شد
گشت پرویز که در سلک تو لالایی هست
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
چوب خشک است به پیش قد تو هر سروی
گر چه او …

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۸
… آورده ای
توبه به زیر گنه آورده ای
بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آورده ای
شانه کو گم کرده بر فرق تو ره
مو کشانش رو به ره آورده ای
داده ام از …

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - مدح سلطان مسعود بن ابراهیم
… حلم تو بر زند که سینا
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
وزیدن کین در این جهان با تو
ای شاه جهان کرا بود یارا
در خواب عدوی تو نبیند شب
جز …

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وصف ابر و ثنای سیف الدوله محمود بن ابراهیم
… نیکو سگال او شده چون روز رخشنده
چنان چون روز بدخواهش شده همچون شب یلدا
خیال خنجر او را شبی مه دید ناگاهان
به هر ماهی شود آن شب مه از دیدار ناپیدا
ایا …

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۵ - مدح علاء الدوله سلطان مسعود
… چو آبا کند همی
شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک
تابنده روز را شب یلدا کند همی
دولت همی چو خطبه اقبال او کند
منبر ز اوج گنبد خضرا کند همی
کشتی حلم را که …

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
… وعده و پیمان شکستن
از آن کج وعده ی پیمان شکن پرس
درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
دل هم درد من حالم بداند
تو هم درد من از همدرد …

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
… تو بر سر زد این هوایی را
هوای های هویّت بدین هوایی بخش
ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش
اگر مراد تو حاصل به بی نوایی ماست
ز …

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
… : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن
گفتمش : خواهم زدن در حلقه زلف تو چنگ
گفت : کوته کن سخن سر حلقه غوغاست آن
آنچه …

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح علاء الدوله اتسز
… ریاحیین باغ و بستان گشته سرتاسر
منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا
جهانست این، ندانم، یا فضای جنت الماوی؟
زمینست این، ندانم، یا رواق گنبد خضرا؟ …

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نیز در مدیحه گوید
… در مسجد بتر باشد پرستیدن چلیپا را
همه ایام داعی از عنا شب های یلدا شد
به از مدح تو صبحی نیس این شبهای یلدا را
عروس فکرت من از ثنای تو نشاط آرد
بلی با …

رشیدالدین میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة
… بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادی نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه… سخن درین از دو …

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸
… دریا
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
هنگام غضب با تو کند دهر تواضع
هنگام جدل با توکند عقل، مدارا
چون عیش کنی از تو …

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴
… فکرت و سودا
ایزد دادار مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا
زانکه به مهرت بود تقرّب مؤمن
زانکه به کینت بود تفاخر ترسا
بار خدا ز فرّ جود تو …

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷
… بود
چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود
پیش تیرش سفته گردد گر همه سندان بود
پیش تیغش رخنه گردد گر همه خارا …

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۱
… جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی
ور به اطراف ممالک نیستی فرمان تو
هر طرف را آفتی از غارت و غوغاستی
امن و آرام …

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
… میان انجمن رسوا مرا
قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا
با حبیبم گفته بوده ست آن لئیم
بیش از این طاقت نماند اینجا مرا
از درون شهر و …

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
… گر بر حریر می خسبم
به زیر پهلوی من نشتر مغیلان است
مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد
کدام یلدا کاین شب هزار چندان است
هرآن که داغ جدایی ندید پندارد
که …
