حیف آیدم که چون تو نگار پریوشی
گردد ندیم و همنفس دیو ناخوشی
تا عالمی نسوزد از این آه آتشین
از خون دیده میزنم آبی بآتشی
عشاق را بقامت تو دل همی کشد
چون قد تو ندید کسی سرو دلکشی
سلطانیم نگر که همه شب بکوی تو
بالین ز خشت دارم و از خاک مفرشی
تا دیده دل بروی تو آنخال عنبرین
دارم بسان زلف تو حال مشوشی
من نیز بودم آدمی و عقل داشتم
دیوانه گشتم از غم چون تو پریوشی
در روز حشر مست برآید حسین اگر
نوشد ز لعل تو می صافی بیغشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
[...]
ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی
نقشی کجا چو قامت آن دلربا کشی
بر فرق خاک تیره در دست آب پاک
ز آنروی آبدار گل لعل آتشی
زلفی چنانک، شام سر آسیمه بر شفق
[...]
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
[...]
گر بفریب می کشی ور بعتاب می کشی
دل بتو می کشد مرا زانک لطیف و دلکشی
آب حیات می برد لعل لب چو آتشت
واب نبات می چکد زان لب لعل آتشی
حاصل من ز خطّ تو نیست بجز سیه رخی
[...]
با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی
با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم
ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.