گنجور

 
حسین خوارزمی

تو که شاه ملک حسنی و سریر و جاه داری

دل همچو من گدائی عجب ار نگاه داری

ز توام امید رحمت بکدام روی باشد

که نه غم از آب دیده نه خبر ز آه داری

ز میان ماهرویان رسدت بحسن دعوی

که چو آفتاب روشن ز دو رخ گواه داری

مپسند در دل من همه خار حسرت ایگل

تو مرا بهل در آنجا که نه جایگاه داری

در خلوت درون را چو بروی غیر بستم

پس از آن چنانکه خواهی تو بیا که راه داری

خبری ز پیر کنعان چه شود اگر بپرسی

که تو یوسف زمانی کمر و کلاه داری

بحدیث سر رندی حسین رو مگردان

بکمال آشنائی که بسر شاه داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

که جمال سرو بستان و کمال ماه داری

در کس نمی‌گشایم که به خاطرم درآید

تو به اندرون جان آی که جایگاه داری

ملکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
شهریار

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری

چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه