گنجور

 
حسین خوارزمی

آن ما حی جلالت و حامی دین حق

آن والی ولایت جان شاه اولیا

داماد مصطفای معلا علی که هست

خاک درش ز روی شرف کعبه علا

روح الامین امانت از او کرده اقتباس

روح القدس گرفته از او زینت و بها

آدم خلافتست و براهیم خلت است

چون نوح متقی است هم از قول مصطفی

موسی است در مهابت و عیسی است در ورع

جمشید در جلالت و احمد در اصطفا

بگذار احولی و دو بین کیست جز علی

مجموعه جمیع کمالات انبیا

گر زانکه نص نفسک نفسی شنیده

دانی که اصطفا است همان عین ارتضا

بشناس سر آیت دعوت بابتهال

آنجا که گفت انفسنا حضرت خدا

تا همچو آفتاب شود بر تو منکشف

کین مرتضا است نفس محمد در ارتضا

او را ولایتی است بتخصیص از خدا

کآنرا بیان همی کند ایزد با نما

ای آستین دولت تو منشاء مراد

وی آستان حرمت تو قبله دعا

بر تارک جلال تو تاج لعمرک است

بر قد کبریای تو دیباج لافتی

گرچه یگانه ای و ترا نیست ثانی ای

ثانی تست حضرت عزت به هل اتی

نی نی چه حاجت است بتخصیص هر چه حق

گفت از برای احمد مرسل که در ثنا

آن جمله ثنا بحقیقت ثنای سست

جان تو جان اوست بدن گرچه شد دوتا

ای اولیا ز خرمن جود تو خوشه چین

وی اصفیا ز گنج عطای تو با نوا

هم عقل را معلم لطفت شده ادیب

هم خلق را مفرح خلقت شده شفا

با رأی روشنت چه زند ماه آسمان

در پیش آفتاب چه پرتو دهد سها

یادی نکرد هیچکس از خواجه خلیل

چون فضل تو گشاد سر سفره سخا

با این همه نعیم و چنین بخشش عظیم

آخر روا بود من بیچاره ناشتا

عمری است تا حسین جگر خسته مانده است

در دست اهل نفس گرفتار صد بلا

در کرب و در بلا صفت ابتلای من

شاها همان حدیث حسین است و کربلا

امروز دست گیر که از پا فتاده ام

آخر نه دست من تو گرفتی در ابتدا

روی نیاز بر در فضلت نهاده ام

ای خاک آستان تو بهتر ز کیمیا

چون در بر آستان توام بر امید باز

باری بگو که حلقه بگوش منی درا

کوه ارادتم متزلزل نمی شود

لو بثت الجبال و لو دکت السما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه