گنجور

 
همام تبریزی

بعدازان چون خلیفه گشت عمر

شد جهان گیر دین پیغمبر

داد تأیید قادرش یاری

در جهان گیری و جهان داری

کرد اظهار دین مصطفوی

بود خورشید ملت نبوی

نفس را در فلک رسانیده

دیو را سایه اش رمانیده

چون دلش شد به نور حق بینا

شد زبانش به ذکر حق گویا

دید در طیبه بر سر منبر

در نهاوند حیلت لشکر

به حیل ره نمود ساریه را

تا رهانید اهل بادیه را

نفس را کرده احتساب نخست

تا از و آمد احتساب درست

بود سلطان و فقر می ورزید

بر در عاجزان همی گردید

عدل او گشت در جهان مشهور

که شد از عدل او جهان معمور

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]