چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک
عنقای قاف همّتم از عرش زد صفیر
بانگی تمام زجر و صفیری تمام اثر
کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر
لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن
خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر
این نکته در طبیعت من گشت منطبع
نبن شعله، شمع فطرت من گشت مستنیر
عهد شباب و شیب برآمد بدین نمط
پنجاه سال رفت و مرا این نهج مسیر
اکنون که سیل عمر بود روی در نشیب
موی چو قیر من شده از شیب، جوی شیر
نم در جگر نمانده ز بس برمکیده ام
زین راتبم به جا نه قلیل است و نه کثیر
حاشا مجال نم،که جگر بود مدّتی
دندان گزای من، خهی از عیش دلپذیر
این قوت خوش گوار به خرج آمد و هنوز
خود مانده ام به قید حیات دژم اسیر
کالای من هنر بود و در بساط من
هرگز نبوده است، جز این جنس بی نظیر
بالیده در کف، از شکن نامه ام قلم
پیچیده در فلک ز نیِ خامه ام صریر
وزن گهر به کفهٔ میزان من، سبک
بُرد شرف به قامت والای من قصیر
گیرم خدا نکرده، شود کس هنر فروش
صد خرمن هنر نخرد جز به یک شعیر
زین روزگار سفله که آمد به روى کار
بخت زمانه خرّم و چشم فلک قریر
این مغز بوشناس،که یارانِ عهد راست
پشکش هزار بار، به از مشک و از عبیر
زین طبع پاکزاد، سزد گر بیاکنند
سرچشمهٔ زلال خضر را به نفت و قیر
جای شگفت نیست، کزین طبع منقلب
بیرون خم ازکمان رود و راستی زتیر
انصاف کو که زندگی تلخ و ناگوار
ندهد زیاده، زحمتِ این ناتوان پیر؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفکر عمیق شاعر درباره زندگی و گذر زمان میپردازد. شاعر به دوران جوانی و کهنسالی خود اشاره میکند و از زحمات و رنجهایش در طول زندگی سخن میگوید. او به یاد میآورد که چگونه تلاش کرده تا از استعدادهایش بهرهبرداری کند و هنر خود را پرورش دهد. همچنین به تنگناهای زندگی و ناپایداری آن اشاره کرده و از حسرتها و اشکالات اجتماعی زمان خود گلایه میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که با وجود تمام زحمات و هنرها، زندگی خود را همچنان در قید و بند محدودیتها میبیند و از سختیها و تلخیهای آن شکایت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، با ویژگیهای مثبت و عالی به این خاک و زمین آمدم، و آرزو و هدف من از اوج و بلندی آسمانها به شدت در ذهنم شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: صدایی بلند از درد و ناله و فریادی از دل میخیزد. ای دلیر، وقتی که دایه لب تو را از شیر پاک کند، این صداها چه تأثیری خواهند داشت؟
هوش مصنوعی: لبهایت را از آبهای بهشتی سیراب نکن؛ کافی است که درد دلهایت را تحمل کنی. تو به نیرویی که از آن فرار نمیتوانی کرد، نیاز داری.
هوش مصنوعی: این نکته در وجود من به خوبی جا گرفته است که شعله و نور وجودم به وسیله شمع فطرت من روشن شده است.
هوش مصنوعی: عصر جوانی و پیری به این شکل سپری شد و پنجاه سال از عمرم گذشت و من همچنان در این مسیر حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: اکنون که جریان زندگی در حال سقوط است، موهای من به رنگ سیاه و تار تبدیل شده و مانند جوی شیر، کیفیت و زیبایی خود را از دست داده است.
هوش مصنوعی: به خاطر این که به اندازه زیاد و مکرر از این عشق و احوالات تلخ و شیرین کشیدهام، حالا در دل من هیچ ذرهای از آن باقی نمانده است. نه کم است و نه زیاد، بلکه همه چیز از میان رفته است.
هوش مصنوعی: هرگز فرصت لذت نبوده، زیرا مدتهاست که دلم به خاطر مشکلات و تلخیها حالت خوشی ندارد و از خوشی دور بودهام.
هوش مصنوعی: این قوت لذیذ به من کمک کرد، اما هنوز هم در حالت ناامیدی و در بند زندگی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: من تنها هنرمند بودم و هیچ کالایی در دارایی من نبود جز این هنر بینظیر که در اختیار دارم.
هوش مصنوعی: در دستان من، از قدرت و بزرگی، نامهای شکل گرفته است و قلم من، از دوران بیتجربگیام به دور است. صدای نوشتن من، مانند نغمهای در آسمانها میپیچد.
هوش مصنوعی: به خاطر وزن و ارزش گوهر در کفهٔ ترازوی من، شرف به قد بلند من به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: فرض کنیم که به ناچار، فردی که هنرهای زیادی در اختیار دارد، هیچ کس ارزش هنر او را نمیداند و هیچ کس حتی یک دانه جو هم برای آنها پرداخت نمیکند.
هوش مصنوعی: این دوران که بر ما گذشته، زمانی است که بخت به خوشی و سعادت روی آورده و آسمان به ما چشم دوخته است.
هوش مصنوعی: این مغز باهوش و با درایت، که دوستان واقعی را به هزاران بار بیشتر از عطر و بوی خوش مورد احترام قرار میدهد.
هوش مصنوعی: از این طبیعت پاک و خوب، شایسته است اگر چشمهٔ زلال خضر را با نفت و قیر پر کنند.
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که از این دل و روح دگرگون، تیر از کمان خارج شود و حقیقت نیز نمایان شود.
هوش مصنوعی: کجاست انصاف که زندگی باید سختی و تلخی بیشتری به این پیر ناتوان تحمیل نکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر
یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من
ابر بهارگاهی و بختور در مطیر
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا
[...]
نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر
زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر
کار جهان بدست یکی کاردان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدیر
چون او نبوده اند، اگر چند آمدند
[...]
با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر
تا بر سرت نگشت بسی تیر و نوبهار
چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر
گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان
[...]
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
[...]
ای کرده تیره روز معادی بتیغ و تیر
آمد بخدمت تو گرانمایه ماه تیر
بنشین بناز شاهی و باده دریده خور
لب را ز نوش بهره و جان را ز باد تیر
رفتی بتاختن بسوی شهر دشمنان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.