گنجور

 
حزین لاهیجی

رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را

از خونم اگر غازه دهد، تیغ نگه را

آن غالیه گون خال، ندانم به چه تقصیر

در نیل کشد اختر این بخت سیه را؟

یک تشنه جگر را به زنخدان تو ره نیست

خضر خط سبز است که دارد سر چه را

امروز زمین، زیر پی لشکر حسن است

بر طرف بناگوش ببین گرد سپه را

پای طلبم، آبله فرسود نگردد

نزدیک کند لغزش اگر، دوری ره را

از چشمهٔ خورشید لبی تر نتوان کرد

منّت، کلف اندود نماید رخ مه را

خوش دوزخ نقدی ست حزین ، آتش خجلت

گیرم که به روی تو نیارند گنه را

 
 
 
گلها برای اندروید
امیرخسرو دهلوی

ای خط خوش از مشک تر انگیخته مه را

بر دفتر طاعت رقمی رانده گنه را

افگند دل ما همه در چاه زنخدان

وانگاه بپوشید به سبزه سر چه را

هر چند که زلف تو سپاهیست جهانگیر

[...]

غنی کشمیری

فارغ بود از آفت گیتی دل روشن

از برق زیانی نرسد خرمن مه را

چشم تو به من خواست که پیغام فرستد

گرداند زره چون مژه از ناز نگه را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه