ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
خورشید نهان گردد، در دود کباب دل
از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
پنهان ز نظر گیری، از شیخ و برهمن دل
در پرده چو بنمایی، آن حسن دلارا را
گفتی غم ما خواهی، دل بند و ز جان بگسل
اینک دل و جان بستان، بیعانهٔ سودا را
در ساغر هشیاران، این نشئه نمی گنجد
حیرت زدگان دانند، آن عارض زیبا را
چون سایه به خاک افتد، تب لرزه بر اندامش
گر سرو چمن بیند، آن قامت رعنا را
جایی که به رقص آید، طور از ارنی گفتن
مستان لقا دانند، بیهوشی موسا را
از خود چو نظر بندی، دلدار نماید رو
بیدار دلان دانند، فیض شب اسرا را
ای قاضی اگر خواهی، گردد ز تو حق راضی
روآتش می در زن، این دفتر فتوا را
تا خود نکند فانی، صوفی نشود صافی
اثبات به خود کردم، از نفی خود الّا را
شد عین همه عالم، آن دلبر پنهانی
فرقی نتوان کردن،از اسم مسمّا را
خواهم که نفرسایی، جان از غم هجرانم
اغفرلی و ارحمنی نادیتُکَ غفّا را
با مغبچگان بستی، پیوند حزین آخر
تا در سر می کردی، سجّادهٔ تقوا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر فارسیزبان، حافظ، به بیان عشق و جستجوی حقیقت در زندگی میپردازد. شاعر از ساقی درخواست میکند که قدحی از محبت و عشق به او بدهد و نامحرمان را کنار بگذارد تا او بتواند از زیباییها لذت ببرد. او از تاریکیهای دل و غمها صحبت میکند و میخواهد با سخنانی از دل و روح، جانها را زنده کند. همچنین به زیباییهای طبیعی و جذابیتهای انسانی اشاره میکند و از قاضی میخواهد تا حق را با پرتو عشق و می به دست آورد. پیام کلی این شعر، دعوت به رهایی از غمها و پیدا کردن عشق و نور در زندگی است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام از خودت به ما بده و با حالتی شاد و سرمست، رمزی را برای ما بگوی و معما را حل کن.
هوش مصنوعی: فضای تاریکی که عاشق در آن به سر میبرد را با چهرهای روشن، روشن کن تا دیگر شبها با تاریکی درگیر نشود.
هوش مصنوعی: لبهای خود را بگشای و با دلهای مرده سخن بگو، یک سخن بگو که جان تازهای به آنها ببخشد، مانند معجزهای که مسیح علیهالسلام انجام داد.
هوش مصنوعی: خورشید در دود کباب پنهان میشود، اما وقتی که تو چهرهات را بگشایی، آن زلفهای معطر مانند گل سمن خود را جلوهگری میکنند.
هوش مصنوعی: اگر در نظرها پنهان شوی و از اندیشههای عالمان و بزرگانی چون شیخ و برهمن دوری کنی، در این صورت وقتی که زیبایی دلانگیز خود را به نمایش بگذاری، همه را شگفتزده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: گفتی که درد و غم ما را تحمل میکنی، دل و جانم را به تو میسپارم. حالا که اینگونه است، دل و جانم را بگیر و با شوق به استقبال این معامله بیا.
هوش مصنوعی: در میانه هشیاران، این نوع سرمستی نمیگنجد و افرادی که دچار حیرت و شگفتی هستند، زیبایی آن چهره را خوب میشناسند.
هوش مصنوعی: زمانی که سایه به زمین میافتد، لرزشی بر بدنش میافتد و اگر سرو چمن را ببیند، آن قامت زیبا را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: در جایی که شور و نشاط برقرار است، مردم به حالت مستی و دیوانگی میرقصند و در آن موقع، مانند بیخود شدن حضرت موسی، از یاد خدا و ملاقات او غافل میشوند.
هوش مصنوعی: اگر به خودت توجه کنی، محبوبت چهرهاش را به تو نشان میدهد. دلهای بیدار این را میدانند که در شب معراج، فیض و برکت وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای قاضی، اگر بخواهی، میتوانی حق را راضی کنی. فقط کافی است که بر آتش دلی بسوزانی و این دفتر فتوا را کنار بگذاری.
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان خودش را فانی نکند، نتواند به جلو برود و پاک و خالص شود. من تلاش کردم که با نادیده گرفتن وجود خود، به حقیقت وجود برسم.
هوش مصنوعی: دلبر پنهانی به گونهای همه جهان را تحت تاثیر قرار داده است که دیگر نتوان فرقی میان اسم و آنچه به آن اشاره دارد قائل شد.
هوش مصنوعی: میخواهم که از من دور نشوی، ای جانم، از غم جداییام مرا ببخش و بر من رحم کن، زیرا نادانیام آشکار است.
هوش مصنوعی: تو با میپرستان و خوشگذرانان دوستی کردی، و در نهایت به درد و غم دچارش شدی، در حالی که سعی داشتی با خودداری و پرهیزکاری، روح خود را نگهداری کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
رهبر کن جانها را پرزر کن کانها را
[...]
گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا
حال دل این بی دل میپسند چنین یارا
جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا
هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را
گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد
[...]
ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را
آن روح مقدس را، آن جان معلا را
روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی
یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را
خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو
[...]
در کرب و بلا خواندند، چون سید بطحارا
کوفی ز ره تلبیس، آن شافع فردا را
بستند به رویش آب، آن قوم شرر افروزا
کردند دریغ از وی، مهریهٔ زهرا را
کشتند لب تشنه، او را به لب دریا
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.