گنجور

 
حزین لاهیجی

فال فرخنده بیایید به دیدار زنیم

برقی از شمع تجلّی به شب تار زنیم

بر رخ غیر ببندیم در خلوت دل

کوری مدعیان بادهٔ اسرار زنیم

ور شود در سر مستی تهی از باده کدو

شیء اللّه به در خانهٔ خمّار زنیم

داغ عشق است که سرمایهٔ آرایش ماست

شمع سان زآتش دل لاله به دستار زنیم

ناخن از بهر خراشیدن دل در کف ماست

سینه تا هست چرا تیشه به کهسار زنیم؟

خامهٔ ما به رگ تار نفس مضراب است

دست تا کار کند زخمه برین تار زنیم

دل چو سرشار شود از غم بیهوده حزین

وقت آن است که پیمانهٔ سرشار زنیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

روز آن است که ما خویش بر آن یار زنیم

نظری سیر بر آن روی چو گلنار زنیم

مشتری وار سر زلف مه خود گیریم

فتنه و غلغله اندر همه بازار زنیم

اندرافتیم در آن گلشن چون باد صبا

[...]

صائب تبریزی

چند در پرده دل باده گلنار زنیم

ای خوش آن روز که می بر سر بازار زنیم

چه کند با دل دریایی ما عشق مجاز

چه قدر جوش به یک مشت خس و خار زنیم

نشد از سبحه و زنار گشادی ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه