گنجور

 
حزین لاهیجی

زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟

من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم

صبح محشر که سر از خواب گران بردارم

هم به رخساره ی ساقی نگران برخیزم

دست افتاده کسی نیست که گیرد، جز می

اگر آید به کفم رطلل گران، برخیزم

نظری بر دل زارم فکن ای نور قدیم

رخ نما، تا ز ظلام حدثان برخیزم

مشکل این است که از کوی تو نتوانم خاست

ور نه آسان ز سر هر دو جهان برخیزم

من افتاده خدا را به خرابات برید

تا ز فیض نظر پیر مغان برخیزم

شدم از دست حزین ، دوش که حافظ می گفت

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

حزین لاهیجی

همین شعر » بیت ۷

شدم از دست حزین ، دوش که حافظ می گفت

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟

امیرخسرو دهلوی

گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم

حاش لله که ز سودای فلان برخیزم

یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین

تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم

گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز

[...]

سلمان ساوجی

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند

من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت

[...]

حافظ

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم

سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست

لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم

مگس روح نشسته به لبت چون گویم

[...]

صائب تبریزی

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم

گرد من برتو گران است، بیفشان دستی

که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم

مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه