زاهد از پای خم باده چه سان برخیزم؟
من نیفتاده ام آن سان که توان برخیزم
صبح محشر که سر از خواب گران بردارم
هم به رخساره ی ساقی نگران برخیزم
دست افتاده کسی نیست که گیرد، جز می
اگر آید به کفم رطلل گران، برخیزم
نظری بر دل زارم فکن ای نور قدیم
رخ نما، تا ز ظلام حدثان برخیزم
مشکل این است که از کوی تو نتوانم خاست
ور نه آسان ز سر هر دو جهان برخیزم
من افتاده خدا را به خرابات برید
تا ز فیض نظر پیر مغان برخیزم
شدم از دست حزین ، دوش که حافظ می گفت
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان اشتیاق و دلبستگی خود به معشوق و زیبایی میپردازد. او از حالتی که در آن به باده و میگساری افتاده است، رنج میبرد و آرزو دارد که از دنیا جدا شده و با نگاهی به معشوق خود به زندگی تازهای آغاز کند. شاعر به طور خاص به سختی برخاستن از این حال و دغدغههای عاطفی اشاره دارد و میخواهد از عمق تاریکیها و غمها با کمک عشق و نگاه معشوقش بیرون بیاید. او همچنین به اهمیت میو باده و تأثیر آن در تغییر حال خود اشاره میکند و با نگاهی به گذشته و به یاد حافظ، امید به وصال معشوق را در دل دارد.
هوش مصنوعی: زاهد، چگونه میتوانم از پای این خم نوشیدنی برخیزم؟ من آنقدر سقوط نکردهام که بتوانم به راحتی بلند شوم.
هوش مصنوعی: در صبح روز قیامت که از خواب سنگین بیدار میشوم، نگران و با دقت به چهره ساقی نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به کمک نیاید، تنها میتوانم به شراب روی آورم. اما اگر شراب در دستانم بیفتد، با خوشحالی به پا میایستم.
هوش مصنوعی: به من نگاهی بینداز ای روشنی قدیمی، تا از تاریکیهای این دنیا رهایی یابم.
هوش مصنوعی: مشکل اینجاست که نمیتوانم از جایی که تو هستی فاصله بگیرم؛ وگرنه به راحتی از همه چیز رها میشوم و به سمت تو میآیم.
هوش مصنوعی: من به مکانهای ناباب و پر از گناه رفتم تا از لطف و نگاه پیر مغان بهرهمند شوم و از این وضعیت برخیزم.
هوش مصنوعی: من از دست غم و اندوه به ستوه آمدهام. دیشب در حالی که حافظ میگفت بشارت ملاقات تو کجاست، آرزو داشتم که از شدت عشق و شوق، جانم را فدای تو کنم و دوباره زنده شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
همین شعر » بیت ۷
شدم از دست حزین ، دوش که حافظ می گفت
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
حاش لله که ز سودای فلان برخیزم
یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین
تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم
گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز
[...]
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
[...]
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
[...]
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
[...]
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.