گنجور

 
حزین لاهیجی

گر دل سر شکایت دیرینه واکند

بیگانگی چه ها به تو دیر آشنا کند

در راه انتظار تپد گر چنین دلم

نازت به وعده ای که ندادی وفا کند

نازم به دور باش نگاهت که روز وصل

نگذاشت بوالهوس، هوس مدّعا کند

این ناز و کبریا که ز خوی تو دیده ام

ترسم کمند آه مرا نارسا کند

رشکم چنان زند ره یک شهر بوالهوس

حکم غرور نازت اگر خودنما کند

گیرم که زیر لب شکنم بی تو ناله را

هر موی من به زخمهٔ غم صد نوا کند

خوش وقت عاشقی که فتد بی زبان حزین

با یار، مجلس از نگه آشنا کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

با خلق هر کرم که کند هم خدا کند

باشد که ناگهی نگهی هم به ما کند

مسعود سعد سلمان

عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا

تا ساقی من آن بت حوری لقا کند

زهره ست و ماه باده و رویش به روشنی

زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند

آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند

[...]

انوری

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

حمیدالدین بلخی

چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را

بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند

بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان

باید که آن نماز شده ز ابتدا کند

زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست

[...]

عبید زاکانی

با خلق هر کرم که کند چون خدا کند

باشد که ناگهان نظری سوی ما کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه