در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود
خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود
در دام تو افشاندم و آزاد نشستم
اسباب گرفتاری ما مشت پری بود
چون شمع ز سرمایهٔ هستی به بساطم
سامان سبک خیزی آه سحری بود
جز گوشهٔ امن دل ارباب توکل
هر جا که گرفتیم خبر، شور و شری بود
جمعیّت خاطر نشد آماده حزین را
هر پاره دلش درکف بیدادگری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و پریشانی خود در غیاب محبوب سخن میگوید. او احساس میکند که بدون محبوبش زندگی پر از رنج و نابسامانی است. عشق او به محبوبش را به دام افکندن تعبیر میکند و میگوید که وجودش شبیه شمعی است که در حال سوختن است. همچنین، اشاره به فضایی امن دارد که تنها در دل محبوبش احساس آرامش میکند. در مجموع، شاعری دردی عمیق و احساسات پیچیدهای را بیان کرده که ناشی از دوری و جدایی از معشوق است.
هوش مصنوعی: چشمم بدون تو به حالتی آشفته و پریشان است، مانند خون که به تکهای گوشت آغشته شده.
هوش مصنوعی: در دامی که تو برایم درست کردهای، خود را رها کردهام و به آرامش نشستهام. وسایل و عوامل مشکلات ما، مانند دانههای پریشان است.
هوش مصنوعی: مانند شمعی که از وجودش برای روشنایی استفاده میشود، من هم با آنچه دارم، زندگیام را ساماندهی کردهام و این حالتی که دارم، همانند نالهای در اوایل صبح است.
هوش مصنوعی: به غیر از نقطهٔ آرامش قلب و دل افرادی که به توکل و اعتماد دارند، در هر جایی که ما خبرهایی را دریافت کردیم، هیجان و آشوب وجود دارد.
هوش مصنوعی: گروهی از مردم آماده پذیرش غم و اندوه نبودند، زیرا هر یک از دلهایشان تحت فشار ظلم و بیعدالتی قرار داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.