گنجور

 
حزین لاهیجی

گلرنگ اگر خواهی، این چهره زرین را

امروز دو بالا کن، پیمانه دوشین را

آویخته دل هر دم در زلف تو با تاری

بیمار همی خواهد، گرداندن بالین را

بی باکتر از تیغت، مژگان بلای تو

خون ریز چه آموزی، این رخنه گر دین را؟

از تیرگی عالم، تیره نشود عارف

زنگار نمی باشد، آیینه حق بین را

چون گرد بیفشاند، از دامن آزادی

شوریدگی مغزم، بوی گل و نسرین را

سازد کف خون خود در عشق حلال او

شاخ گل اگر بیند، آن دست نگارین را

با عارف رومی شد، هم نغمه حزین کلکم

ای ساقی جان پر کن، آن ساغر نوشین را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را

آن راه زن دل را آن راه بر دین را

زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد

مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه