گنجور

 
هاتف اصفهانی

شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم

خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی

جامه تقویی که من در همه عمر بافتم

بر دل من ز بس که جا تنگ شد از جدائیت

بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمم صد ره اگر چه تافتی

آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی