قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف زلزلهای که در زمان اقامت وی در کاشان اتفاق افتاده
کردهام از کوی یار بیهده عزم سفر
خار ملامت به پا خاک ندامت به سر
از کف خود رایگان دامن امن و امان
داده و بنهادهام ره سوی خوف و خطر
خود به عبث اختیار کردهام از روزگار
فرقت یار و دیار محنت و رنج سفر
چون سفها خویش را بیسبب افکندهام
از غرفات جنان در درکات سقر
همنفسان وطن جمع به هر انجمن
وز غم دوری من غرقه به خون جگر
من هم از ایشان جدا، بلبلیم بینوا
دور ز هم آشیان برده سری زیر پر
رهسپر غربتم لیک بود قسمتم
چشم تر و کام خشک از سفر بحر و بر
با تعب گرم و سرد صیف و شتا، رهنورد
ساخته گاهی به برد سوخته گاهی ز حر
گاه ز تف سموم گرم چنان مرز و بوم
کاهن گردد چو موم در کف هر پنجهور
گاه بدان گونه سرد کز دم قتال برد
ز آتش آهنگران موم نبیند اثر
چون بگشایم ز هم دیده به هر صبحدم
هاویهسان آیدم بادیهای در نظر
آب در آن قیرگون خاک مخمر به خون
فتنه در آن رهنمون مرگ در آن راهبر
دیو و دد آنجا به جوش، وحش و سبع در خروش
من چو سباع و وحوش طفرهزن و رهسپر
شب چو به آرامگاه رو نهم از رنج راه
بستر و بالین من این حجر است آن مدر
طاق رواقم سحاب شمع وثاقم شهاب
فوج ذئاب و کلاب هم نفسم تا سحر
همدم من مور و مار دام و ددم در کنار
دیو ز من در فرار، غول ز من در حذر
گاه ز هجران یار گاه به یاد دیار
با مژهٔ اشکبار تا سحرم در سهر
بهر من غمزده هر شب و روز آمده
پارهٔ دل مائده لخت جگر ماحضر
یار من دلفگار آدمیی دیوسار
دیدن آن نابکار بر رگ جان نیشتر
صحبت او جانگزا ریت او غمفزا
آلت ضر چون حدیه مایه شر چون شرر
چون بشرش روی و تن لیک گر آن اهرمن
هست بشر من نیم ز امت خیرالبشر
این همه گردیدهام رنج سفر دیدهام
کافرم ار دیدهام ثانی آن جانور
روز و شب اینم قرین روز چنان شب چنین
زشتی طالع ببین شومی اختر نگر
مملکت بیشمار شهر بسی و دیار
دیدم و نگشوده بار از همه کردم گذر
ور به دیاری شدم جلوه ده یار خویش
آینه دادم به کور نغمه سرودم به کر
راغب کالای من مشتریان بس ولی
حنظل و صبرم دهد قیمت قند و شکر
دل دو سه روزی کشید جانب کاشان و دید
جنت و خلدی در آن جنتیان را مقر
روضهای از خرمی در همه گیتی مثل
مردمش از مردمی در همه عالم سمر
اهل وی الحق تمام زادهٔ پشت کرام
کز همهشان باد شاد روح نیا و پدر
مایل مهر و وفا طالب صدق و صفا
خوش سخن و خوش لقا، خوش صور خوش سیر
با دو سه یار قدیم روز کی آنجا شدیم
از رخ هم گرد شوی وز دل هم زنگ بر
نیمه شبی ناگهان آه از آن شب فغان
ساخت به یک لحظهاش زلزله زیر و زبر
رعشه گرفت آنچنان خاک که از هول آن
یافت تن آسمان فالج و اختر خدر
بس گل رعنا که شب در بر عیش و طرب
خفت و سحر در کشید خاک سیاهش به بر
بس گهر تابناک گشت نهان زیر خاک
بیخبر و کس نیافت دیگر از آنها خبر
منزلشان سرنگون گشت و بر ایشان کنون
نیست به جز زاغ و بوم ماتمی و نوحهگر
دوش که در کنج غم با همه درد و الم
تا سحرم بود باز دیدهٔ اختر شمر
گاه حکایت گذار پایم از آسیب خار
گاه شکایت کنان زانویم از بار سر
گاه به فکرت که هست تا کی ازین بخت بد
شب ز شبم تیرهتر روز ز روزم بتر
گاه به حیرت که چرخ چون اسرا تا به کی
میبردم کو به کو میکشدم در به در
ناگهم آمد فرا پیری فرخلقا
خاک رهش عقل را آمده کحل بصر
پیر نه بدر دجی بدر نه شمس ضحی
شمس نه نور خدا چون خضر اندر خضر
عقل نخست از کمال صبح دوم از جمال
عرش برین از جلال چرخ کهن از کبر
گفت که ای وز کجا؟ گفتم از اهل وفا
گفت چه داری بیار گفتمش اینک هنر
خندهزنان گفت خیز و یحک از اینجا گریز
هی منشین الفرار گفتمش اینالمفر
گفت روان میشتاب تا در دولت جناب
گفتمش آنجا کجاست گفت زهی بیخبر
درگه شاه زمان سده فخر جهان
صفدر عالی تبار سرور والاگهر
وارث دیهیم و گاه دولت و دین را پناه
شاه ملایک سپاه خسرو انجم حشر
جامع فضل و کرم صاحب سیف و قلم
زینت تیغ و علم زیب کلاه و کمر
مهر مکارم شعاع، ماه مناقب فروغ
بحر معالی گهر ابر لالی مطر
خسرو بهمن حسام بهمن رستم غلام
رستم کسری شکوه کسری جمشید فر
آید ازو چون میان قصهٔ تیغ و سنان
نامهٔ رستم مخوان نام تهمتن مبر
ای ز تو خرم جهان چون ز صبا گلستان
ای به تو گیتی جوان چون شجر از برگ و بر
روضهٔ اجلال را قد تو سرکش نهال
دوحهٔ اقبال را روی تو شیرین ثمر
پایهٔ گاه تو را دوش فلک تکیه گاه
جامهٔ جاه تو را اطلس چرخ آستر
با کف زور آورت کوه گران سنگ، کاه
با دل در پرورت بحر جهان یک شمر
روز کمان کز کمین خیزد گردون به کین
وز دل آهن شرار شعله کشد بی حجر
هم ز خروش و فغان پاره شود گوش چرخ
هم ز غبار و دخان تیره شود چشم خور
فتنه ز یکسو زند صیحه که جانها مباح
چرخ ز یکسو کشد نعره که خونها هدر
تیغزن خاوری رخش فلک زیر ران
گم کند از بیم جان جادهٔ باختر
یازی چون دست و پا سوی عنان و رکیب
رخش گهرپوش زیر، چتر مرصع زبر
تیغ یمانی به دست ناچخ هندی به دوش
مغفر رومی به فرق جوشن چینی به بر
هم به عنانت دوان دولت و اقبال و بخت
هم به رکابت روان نصرت و فتح و ظفر
خصم تو هر جا کشد ناله این المناص
از همه جا بشنود زمزمهٔ لاوزر
آتش رمحت کند مزرع آمال، خشک
آب حیاتت کند مرتع آجال، تر
تا به توالی زند صبح بر این سبز خنک
از خم چوگان سیم لطمه بر آن گوی زر
باد سر دشمنان در سم یک ران تو
از خم چوگان تو گوی صفت لطمه خور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج شاعر از دوری و بیخانمانی است. او از سفر بیهوده خود و مشکلات آن میگوید، در حالی که به یاد یار و دیار خود غمگین است. او در تنهایی و غربت با مشکلات مختلفی مواجه شده و تسلط موانع بر زندگیاش را توصیف میکند. در میان غم و اندوه، جستجوی امید و زیبایی را میکند، اما هر بار به واقعیت تلخ بازمیگردد. در پایان به سخنان پیر حکیمی اشاره میکند که نوید از مکانی آرام و خوشبختی را میدهد. شاعر در پی درک معنا و ارزش زندگی، با آگاهی از سختیها و چالشهایی که برایش وجود دارد، به جستجوی راهی برای رهایی میپردازد.
هوش مصنوعی: من بیهوده از دیار یار عزم سفر کردهام، در حالی که پایم پر از خار ملامت و سرم پر از خاک ندامت است.
هوش مصنوعی: در اینجا، فرد به طور خودخواسته امنیت خود را رها کرده و به سوی خطر و ترس حرکت کرده است. او از زندگی امن و آرام خود فاصله گرفته و مسیر دشواری را انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: من بیدلیل از روزگاری که دوری از یار و سرزمینم را به همراه دارد، انتخاب کردهام و در نتیجه گرفتار درد و رنج سفر شدهام.
هوش مصنوعی: من خود را بیدلیل از بالاترین درجات به پایینترین مرتبهها افکندهام.
هوش مصنوعی: دوستان و همزبانانم در هر جایی دور هم جمع شدهاند و من از غم دوریام به شدت زجر میکشم.
هوش مصنوعی: من هم از آنها جدا هستم، بیچاره و پریشانم. دور از هم نشستهام و سرم را زیر پر خودم پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگیام که به غربت میرسد، تقدیر من این است که چشمانم پر از اشک باشد و دلتنگی را با خود داشته باشم، در حالی که از زیباییهای سفر به دریا و ساحل بهرهمند نشوم.
هوش مصنوعی: با تحمل گرما و سرما در تابستان و زمستان، زندگی در کنار لحظات شیرین و تلخ، گاهی ما را به سمت موفقیت میبرد و گاهی از درد و رنج آزارمان میدهد.
هوش مصنوعی: گاه در اثر گرمای سوزان، سرزمین و دیار به گونهای نرم و شکننده میشود که مانند موم در دست هر کسی به راحتی تغییر شکل میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی به قدری سرد میشود که در اوج نبرد، از گرمای آتش آهنگران هم هیچ اثری نمیتوان یافت.
هوش مصنوعی: هر زمان که چشمانم را میگشايم، در هر صبحی مانند درهای عمیق و ناهموار به نظر میآیم.
هوش مصنوعی: آب در آن خاک سیاه، نشاندهندهی زندگی و رشد است، اما در عین حال دلیلی بر وجود مشکلات و فتنههاست. مرگ نیز به عنوان یک راهنما در آن فضا حضور دارد، نشاندهندهی واقعیتی ناگزیر در مسیر زندگی.
هوش مصنوعی: در آن مکان، دیوان و موجودات وحشی به شدت شور و جوش میزنند و در حال نعرهزدن هستند. من مانند حیوانات درنده، به دنبال راهی برای فرار از این وضعیت هستم.
هوش مصنوعی: وقتی شب به آرامگاه میرسم، از سختیهای راه خستهام و در بستر و بالین من تنها این سنگ است که به من آرامش میدهد.
هوش مصنوعی: در مکانی که من زندگی میکنم، آسمان مانند چادر بزرگی است و ستارهها مثل شمع روشنایی بخش آن به شمار میروند. در اینجا پر از موجوداتی خطرناک همچون گرگها و سگها هستم، اما تا صبح، همدم من هستند.
هوش مصنوعی: همراه من، مور و مار، در کنار دیو از من فرار میکنند و غول هم از من دوری میکند.
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر دوری محبوب، و گاهی به یاد وطن، با چشمانی پر از اشک، تا صبح در حسرت و ناامیدی بسر میبرم.
هوش مصنوعی: هر شب و روز غمگین من، به خاطر دلbroken من فرشتۀ عشق را به سوی من میفرستد.
هوش مصنوعی: دوستی من، موجودی است که مانند یک شیطان میباشد و دیدن او، مانند زخم تیغ بر جان آدمی است.
هوش مصنوعی: سخنان او زندگیبخش و پرشور است، اما حال و هوایش غمگین میکند. مانند یک وسیله آزاردهنده، اگرچه در ظاهر زیبا و جذاب به نظر میآید، اما در واقع میتواند سبب درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: به رغم اینکه من انسانی با ظاهری زیبا هستم، اما اگر در درون من شیطانی وجود داشته باشد، در واقع من هم مانند بقیه انسانها نیستم که بهترین انسانها هستند.
هوش مصنوعی: من در این مسیر سخت و پرخطر بسیار گشتم و مشقتها را تجربه کردم. اگر در این سفر، آن جانور دوم را دیدهام، شاید باور نکنید که کافر شدهام.
هوش مصنوعی: هر روز و شب، سرنوشت من به همین روز و شب گره خورده است؛ شب به این زشتی و روز نیز به همان صورت. به بدی تقدیرم دقت کن و به شوم بودن اخترم نگاه کن.
هوش مصنوعی: در سفرم به جاهای مختلف، شهرهای زیاد و سرزمینهای متنوعی را دیدم، اما هیچکدام از آنها برایم گشایشی و خیالی جدید نداشتند.
هوش مصنوعی: اگر به جایی بروم و جلوه محبوب خود را نمایش دهم، آینهای به فرد نابینا ارائه میکنم و برای ناشنوا چیزی میخوانم.
هوش مصنوعی: من کالایی دارم که مشتریان زیادی دارد، اما تلخی و صبر من ارزش شیرینی و خوشمزگی را دارد.
هوش مصنوعی: دل برای چند روز به سمت کاشان رفت و در آنجا باغی زیبا و بهشتی را دید که جایش در دل بهشت مطبوع بود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شادابی یک مکان میپردازد. همه جا، مانند مردم آنجا، پر از شادابی و خوشحالی است. این نکته بیانگر هماهنگی و همخوانی میان محیط و ساکنان آن است، به طوری که هر دو نشاندهندهی سرزندگی و جذابیت در عالم هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش افرادی میپردازد که از نسل بزرگانی هستند که دارای ویژگیهای نیکو و برجستهای هستند. این افراد بهخاطر ارثی که از نیاکان و پدران خود به ارث بردهاند، موجب خوشحالی و سرافرازی خانواده و نسل جدید میشوند.
هوش مصنوعی: کسی که دوستدار محبت و وفاداری است، به دنبال حقیقت و پاکی میباشد. او انسانیست با کلام خوش و چهره زیبا و رفتار دلنشین.
هوش مصنوعی: با دو یا سه دوست قدیمی، روزی به آنجا رفتیم. از چهره یکی از دوستان غبار غم زدوده شد و از دل هم کینهها پاک گردید.
هوش مصنوعی: نیمه شب، ناگهان صدای آه و فریادی بلند شد که در یک لحظه، همه چیز را به هم ریخت و دگرگون کرد.
هوش مصنوعی: زمین به شدت لرزید و به خاطر وحشتی که ایجاد کرد، آسمان دچار حالت حیرت و کسالت شد و ستارهها نیز به حالت گیجی افتادند.
هوش مصنوعی: بسیاری از گلهای زیبا در شب برای خوشی و شادمانی خوابیده بودند و صبح وقتی بیدار شدند، خاک سیاه را به دوش کشیدند.
هوش مصنوعی: بسیاری از جواهرات در زیر خاک پنهان شدند، بدون اینکه کسی از وجود آنها مطلع شود و کسی دیگر از آنها خبری نداشت.
هوش مصنوعی: محل زندگی آنها نابود شده و اکنون چیزی جز زاغ و جغد و صدای نوحه و عزا برایشان باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: شب گذشته در گوشهای از غم، با تمام درد و رنجها، تا صبح باز هم چشمم به ستارهها افتاده بود.
هوش مصنوعی: گاهی از آسیب خار به پاهایم شکایت میکنم و گاهی به خاطر سنگینی بار، زانوهایم به زمین میافتند.
هوش مصنوعی: گاهی در فکر این هستم که تا کی باید با این بخت بد زندگی کنم. شب به شب زندگیام تاریکتر و روز به روز بدتر میشود.
هوش مصنوعی: گاهی به حیرت مینگرم که این دنیا مانند یک قفس، مرا به کجا میبرد. گاهی احساس میکنم که در جستجوی درست و درمان در هر در و پنجرهای سرگردانم.
هوش مصنوعی: ناگهان پیری خوشبخت و شاداب به سراغم آمد و خاک پای او چشمان عقل را به تاریکی انداخت.
هوش مصنوعی: پیر، نه مانند ماه در شب تاریک است و نه مانند خورشید در زمان روشنایی. بلکه نور او مانند نور خداست که در خضر، در درختان سبز و زنده وجود دارد.
هوش مصنوعی: عقل در آغاز به کمال خود میرسد، و زیباییهای آسمان دومین مرحلهٔ آن است. عظمت چرخ کهن نیز از بزرگمنشی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: در گفتگویی، کسی از من سؤالی میکند که از کجا آمدهای. من پاسخ میدهم که از کسانی هستم که به وفا و صداقت معروفاند. او میخواهد بداند چه چیزی با خود دارم و من در جواب میگویم که اکنون هنر و مهارت خود را به همراه دارم.
هوش مصنوعی: او با خنده گفت: بلند شو و از اینجا برو. نترس و فرار نکن! اما من به او گفتم: اینجا همانجایی است که میتوانم فرار کنم.
هوش مصنوعی: گفتم روح سریع برو تا به سرزمین خوشبختی و مقام بلند برسی. او گفت: آن جا کجاست؟ پاسخ دادم: افسوس که تو بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: درگاه پادشاه زمان، مایهی افتخار جهان است و صفدر، با نژادی برجسته و مشرف به مقام والا.
هوش مصنوعی: من وارث تاج و تخت و جانشینی حکومت و دین هستم، پناهگاه و حامی شاهان و ملائک، سردار سپاه و بزرگترین فرمانده روز قیامت.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که در علم و فضیلت برجسته است. او فردی با مهارتهای متعدد است که هم در جنگ و هم در دانش، توانمندیهای فراوانی دارد. او به عنوان کسی شناخته میشود که هم تیغ و هم علم را زینت میبخشد و به زیبایی کلاه و کمر خود نیز توجه دارد. همین ویژگیها او را به فردی منحصر به فرد تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: نور مهر نیکیها مانند نوری است که از ماه میتابد و روشنی آن مانند دریاهای عمیق است. این نور گوهری باارزش است که همچون باران از ابرهای سیاه میبارد.
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیتهای افسانهای و تاریخی ایران اشاره شده است. نامهایی مانند خسرو، رستم و جمشید یادآور قدرت و شکوه پادشاهان و قهرمانان بزرگ ایران باستان هستند. این افراد به نوعی نماد اقتدار و عزت در فرهنگ ایرانی محسوب میشوند. در مجموع، این نامها نشاندهنده تاریخ و اسطورههای غنی ایران هستند.
هوش مصنوعی: وقتی داستانهای شجاعت و جنگ را میشنوی، نام رستم را فراموش نکن و او را کمتر از تهمتن ندان.
هوش مصنوعی: تو باعث سرسبزی و شادی جهان هستی، مانند باغی که به وسیله نسیم بهاری سرشار از گل است. وجود تو باعث جوانی و تازگی دنیا میشود، مثل درختی که با برگهایش زنده و شاداب است.
هوش مصنوعی: در باغ بزرگ و باعظمت، قامت تو همچون درختی بلند و سرکش است و میوههای شیرین و خوشمزهای که از اقبال و خوششانسی میرویند، همه بر روی تو هستند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف جایگاه و مقام افراد میپردازد. به معنای آن است که حمایت و استحکام موقعیت اجتماعی و مقام انسانها از آسمان و چرخ گردون نشأت میگیرد. به عبارتی، ریشهٔ بزرگی و عظمت فرد به نیرویی بیرونی تعلق دارد که در نهایت باعث میشود او در جامعه مورد احترام و توجه قرار گیرد.
هوش مصنوعی: با قدرت و تلاش خود میتوانی کوههای سخت و سنگین را جابهجا کنی، اما اگر دل پاک و نیت خوبی داشته باشی، میتوانی تمام دنیا را به آسانی در دستانت بگیری.
هوش مصنوعی: در روزی که آسمان از کمینگاه خود بر ضد دشمنان بیرون میآید و از دل سختی و تلخی، آتش شوق و عشق به زندگی شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر صدای بلند و نالهها، گوش آسمان آسیب میبیند و به خاطر گرد و غبار و دود، چشم خورشید خراب و تار میشود.
هوش مصنوعی: آشوبی از یک سو به راه افتاده که جانها بیمحابا قربانی میشوند، و از سوی دیگر چرخش زمان فریاد میزند که خونها بیدلیل ریخته میشوند.
هوش مصنوعی: تیغزن خاوری به معنای جنگاور شرقی است که در میدان نبرد با پرچم خود، به باختر میتازد. او به قدری شجاع و قوی است که رخش (اسب) او زیر بار فشارِ نبرد به گمراهی میافتد و در جادههای غربی از ترس جان خود، مسیر را گم میکند.
هوش مصنوعی: دست و پای تو مانند زین و افساری است که بر روی اسب میافکنی، در حالی که اسب با پوشش جواهرنشانش زیر چتر زیبایی قرار دارد.
هوش مصنوعی: تیغ یمانی به معنای شمشیر تیز و برندهای است که بهدست فردی از دیار یمن است. شخصی با لباس هندی و کلاهی رومی بر سر، در حال حاضر با زرهای چینی به تن ایستاده است. این توصیف، نشاندهندهی ترکیب فرهنگها و ویژگیهای مختلف در یک فرد یا صحنه است.
هوش مصنوعی: به خاطر چشمان تو، خوشبختی و موفقیت در حال دویدن به سمت تو هستند و همراه با تو، کمک و پیروزی نیز در حال حرکتاند.
هوش مصنوعی: دشمن تو هر کجا که صدای نالهاش را سر دهد، از همه جا صدای بیگناهی او را میشنود.
هوش مصنوعی: بیتوجهی به آرزوها و امیدهایت میتواند احساس زندگی را در تو خشک کند و روحیهات را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که صبح، بر این چمن خنک بگذرد و توپ نقرهای را به سمت گوی طلایی بزند.
هوش مصنوعی: باد موجب تضعیف دشمنان تو میشود و سم اسب تو مانند چوب چوگان، ضربهای به آنها میزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در قدح مشکبوی باده بیار ای غلام
وز لب یاقوت رنگ بوسه بده ای پسر
گلبن اندیشه را بُن ِبکَن و سر بزن
تات به باغ نشاط تازهگل آید به بر
آن چو لب لعل دوست ابینا وین چو سر زلف یار
[...]
اسب قناعت بتاز پیش سپاه قدر
عدل خداوند را ساز ز فضلش سپر
پرده مستان نواخت زخمه باد سحر
باده ده ای عشق تو همچو سحر پرده در
دایره بزم را نقطه چو از خال تست
ساغر تا خط بیار سر ز خط ما مبر
مردمیی کن به شرط از پی ما پیش از آنک
[...]
چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر
چونک ببردی دلی باز مرانش ز در
چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما
زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر
عشق بود گلستان پرورش از وی ستان
[...]
ای دل اگر عاشقی از سرجان درگذر
تیغ غمِ عشق بین قصّه مخوان الحذر
بوی سلامت مبر در صفِ عشّاق از آنک
سینۀ عاشق بود تیرِ بلا را سپر
بی سر و پا شو چو گوی در خمِ چوگانِ عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.