گنجور

حاشیه‌گذاری‌های علیرضا مسرتی

علیرضا مسرتی


علیرضا مسرتی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱:

با این که آن شاهد زیبای دلربا در روز الست در کمال دلربایی همه دلها را برده بود، اما تیر غمزه اش کارگر نیفتاد و هیچ صیدی لایق تیر او نشد. عالم عالمیان آیینه روی او شدند. پس تا جمال زیبای خود در آن آیینه دید، عشق پدید آمد. مدتی عشق در فضای لامکان سرگردان بود، و منزل و مأوایی نیافت تا در آن منزل کند. عشق از بی منزلی، بی قراری آغاز کرد و همه عاشقان و طالبان را فرا خواند. وقتی همه عاشقان مانند پروانه گرد شمع، دور عشق حلقه زدند، عشق از راست و چپ عالم جلوه ای کرد و دوزخ و بهشت خودش را نشان همه داد. بهشتی خاطر نواز و دلفروز و دوزخی دشمن سوز.

 

علیرضا مسرتی در ‫۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱:

صدایی می شنیدم که می گفت: ای در خواب مانده بیدار شو. این همه غافله از کنارت گذشتند که صدای زنگ آنها گوش را می خراشید. چگونه هنوز در خوابی؟ آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی؟ آن صدا غریبه بود اما گویی به من از همه چیز نزدیکتر است. نمی دانم آن صدا از لب و دهان کسی بیرون می آید یا الهامی درونی است. نمی دانم آن صدا را از راه گوش می شنوم یا از درون دل، اما به وضوح می شنیدم. چشمانم را مالیدن و گوش فرا دادم: مگر نمی بینی که آن دلربای صاحب جمال، هر صبح و شام تو را به خود فرا می خواند؟ آیا آن همه زیبایی را که گاهی از بالای سرت و گاهی از اطراف خود را به تو می نمایاند نمی بینی؟ مگر دلی از سنگ داری یا چشمانت قوه بینایی ندارند؟ آیا تیرهای غمزه و ناز یار که به هر پرنده ای بخورد، او را به مسلح می برد، به دل تو کارگر نیست؟ آه که این جماعت چقدر در خواب گران به سر می برند؟

 

sunny dark_mode