گنجور

حاشیه‌گذاری‌های علی جان نثاری

علی جان نثاری

من علوم اسلامی دینی مطالعه میکنم قران عهدین حدیث،


علی جان نثاری در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

صبا باد بهاری شرقی که نماد محبت و رویش و لطافت است و واسطه خبرگزاری و پیام رسانی محبین و عاشقان است حافظ به جناب باد صبا میگوید که به لطافت بگو نه تندی به ان محبوب من که چون اهوی خوش اندام است که تو ما را سر به کوه و بیابان دادی 

همان که فرمود من مومن را مبتلی میکنم البلا للولاء نسال الله العفو و العافیه و المعافاه 

 

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را

شکر فروش کسی یست شادی پخش میکند کنایه از محبوب است تناسبش با طوطی عاشق از این جهت است طوطی شکر میخورد گلایه یست از عاشق که جرا محبوب تفقدی نمیکند آه من قله الزاد و بعد السفر ،ادب اولیاء است که استبطاء ندارند 

غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟

که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را

چطور خوبی غرور بیاورد اضافه متضاد است شاید مراد وکبریایی باشد که برای نیکان در مجالست با اسماء الهی حاصل میکنند یا بهتر بگوییم اینگونه سالک میبیند نه اینکه محبوب غرور داشته باشد یعنی مقام چنین مقامی یست ،حرف اینست که چرا محبوب از سالک که تشبیه به عندلیب شیدا شده طوطی شیدا شده دلجویی نکرده در مقام دلگرفتگی هایی عاشقانه است در هر حالی که فرمود لولا دعائکم نا یعبو بکم ،اگر یاد امام شما را نبود دشمن شما را می ربود 

إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ‏ لِمُرَاعَاتِکُمْ‏ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء.

 

"بحار، ج ٥٣، ص 175"

     

به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

اهل نظر یعنی بزرگان حکمت نظری یا اهل شهود و بزرگان حکمت عملی که قلوب الرجال وحشیه فمن تالفها ائتلفت، این بزرگان به مرغ دانا تشبیه شده که با دانه ریختن و نرمی انرا به دام میکنند 

 

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سَهی‌ قدانِ سیَه‌ چشمِ ماه‌ سیما را

بالاخره دنیا دار ابتلاءست و برای معنای جلال و حجاب و عشق و عاشقی بالاخره اینمیشود

که برخی روی آشنایی نداشته باشنددخصوص انان که انسان دوستشان دارد یعنی سهی قدان، سرو قامتان سیه چشم ماه سیما چون ماه صورتشان است نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا

سهی قامت . بلندقامت . موزون اندام :
برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان .

 

 

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار مُحِبّان بادپیما را

 

با حبیب نشستن باده پیمایی است و الا باد پیمانی یست باد در بساط است فقط چه تعابیر جالبی 

حبیب و باده یعنی نفس کسی که دوستش داری خودش باده است انسان را سرمست میکند با او بودن مجالست با او باده است( المومن باخیه کثیر) 

 

جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را

عیب جمال اینست که وفا ندارد روی زیبا، گویا میخواهد عاشق از معشوق گله کند که روی زیبا وفا ندارد 

و این برای این خداوند متعال قرار داد که ابتلاء را بالا ببرد 

 

در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ

سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را

 

میتواند اشاره به سیر صعودی اعمال انسانی باشد که باعث تغییر قضا ست یا به عبارتی موجب بدا میشود

یا همان فرار از قضای الهی به قدر. 

سروده حافظ باعث تغییر قضای بالا دستی میشود گفت فشار از پایین و چانه زنی از بالا موثر افتاده 

خدایا ما را و اعمال ما را مرضیه رضایت قرار ده به ما عافیت بده و با فضلت باما رفتار کن ماشاء الله لاحول ولاقوه الا بالله 

 

علی جان نثاری در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را

چون ولایت الهی روی دوستی ها و محبتهای و انس ما ریزش میکند سفارش به انس و دوستی شده و نهی از دشمنی و تباغض شده و چون حافظ شیراز بوده و اطرافیانش ترک بوده میگوید اگر ان ترک شیرازی دل ما را بدست اورد 

در عوض هر چه چشم ببییند و در نظر او مهم است از جهت دنیایی یعنی سمرقند و بخارا در ان روز را در این موضوع خراب میکند که و لو قنطاری باشد 

 

بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت : // ساقی کسی یست که هم و غم را میبرد و باعث وزش نفحات الهی میشود علی الخصوص اینجا ، می اضافه به باقی شده یعنی می که اثرش باقی است و ان مخصوص ارتباط با اولیاء الهی یست که در جنات تجری نیست ولی در بهشت (فادخلی فی

عبادی) هست 

کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را : // هر جا که ان وصل و اثر می باقی بیاید کنار آب رکن اباد است انجا گلگشت مصلا ست فرمود دنیا مهبط وحی و مسجد اولیاء و متجر انهاست 

در شیراز قدیم و فعلی اینجا موجود است ولی دقت داشته باشید که انس مهم است انی آنست نارا و

آب و چشمه باعث انس است نماز و نصلی انس می اورد باعث تجلی های معنوی میشود چه آب ظاهر و چه آب باطنی که تمثیلی از علم و معنویت است

 

 

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب 

لولی را گفته اند یعنی لولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ) 

شوخ به معنای گستاخ ،این فردی لولی با شیرین کارهای خود شهر را به آشوب میکشد 

این فرد تمثیلی از عشق های م۹ازی میتواند باشد که باباطاهر هم میخواستخنحری نیشش زفولاد بسازد و بر دیده اش زند تا دل ازاد گردد یعنی هدف ازادی دل از این شهراشوب های شیرین کار است که پرده و حجاب شده اند 

 

چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را 

این عشقهای مجازی (ما لا طاقه لنا) است چنانچه در روایت امده صبر را از دل میبرد دل را مثل عارت ترکان غارت میکنند

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است

جمال محبوب چه احتیاج به عشق ناقص و ناتمام ما ،گفت یحبهم تمام است یحبونه کدام است

 

به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟

اب باید عز خودش آب داشته باشد انکه دارد به او داده خواهد شد و انکه ندارد انچه دارد هم از او گرفته میشود یخرجهم من النور الی الظلمات ،انکه از پر قنداق خوش اخلاق است سخی یست به تگلف چه حاجت انکه دارد نیازی به تگلف نیست و) ما انا من المتکفین)

 

من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

بالاخره بازار ابتلاء گرم است یوسف زیباست زیبایی که همه را دچار فتنه میکند و این تمثیلی یست از همه ابتلائات ،و الا تا اینگونه نباشد امتحان معنایی ندارد 

که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

زیبایی و کمال  محبوب است که معشوق را بطرف خود میکشد والا کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد 

ان الله شاء ان یراک قتیلا 


هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت 
باخبران غمت بی خبر از عالمند 
ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدمند 
سوختگان غمند با غم دل خرمند ... 
حسین حسین ، جان آقام ، جان آقام ، جان آقام ... 
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده گوشه ای از کربلا جا و مکانم بده

 

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم

چرا که حسنات من الله است و سیئات من نفسک است پس هر تلخی ریشه اش او نیست

لک العتبی حتی ترضی

جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را

برای تربیت برخورد جلال یا همان جواب تلخ می زیبد نسال الله العفو و العافیه و المعافاه

نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

امیرلمومنین ع میفرمایند رای الشیخ احب الی من جلد الغلام ،سخن و نظر شیخ و سالمند برای من دوست داشتنی تر از تر و فرز نوجوان است

مشورت پشت انسان را میگیرد و بلند میکند 

 

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

از مولی بگو قل بفضل الله و رحمته فبذلک فلیفرحوا  با گریهبر سیدالشهدا راه برو با گفتن فضائل مولی

با یاد خدا برو نه با فلسفه و کلام که معمای عالم باز نمیشود قد احیا عقله و امات نفسه حتی دق جلیله و لطف غلیظه فابان له الطریق 

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را

غزل گفتی ولی گویی در تراشیدی ..

انقدر زیبا و به جا که فلک عقد ثریا را برایت نثار کند یا بر نظم تو عقد ثریا را چیده یعنی اسمانیان از زمینیان چیز یاد میگیرند این سیر اثبات است انا الیه راجعون همیشه استنساخ نیست و الله العالم الهادی

 

علی جان نثاری در ‫۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا

ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا

تفاوت بین این دو تفاوت تفاوت گوهر خراب با گوهر صالح و عمل صالح است درست است که خدا بنده را ذاتش را دوست دارد و از عملش بدش می اید ولی بالاخره هر درختی را از میوه اش میشناسند خار خار میرویاند و گل ،گل 

 

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس

کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا

صومعه محل عبادات مسیحیان است تمثیلی از مشرق و عاطفه میتواند باشد یعنی در ابراز محبتشان دروغ میگویند خرقه سالوس لباس تظاهر را گویند 

خلاصه وقتی زمان زمان ریاست انسان خود را بیخودی بزند به قول مولی خواب باشد بهتر است شب و روز را بخوابد بهتر است 

۱۶۶- ۱- [۵] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی [۶] قَالَ قَوْلُ الْإِنْسَانِ صَلَّیْتُ الْبَارِحَةَ وَ صُمْتُ أَمْسِ وَ نَحْوَ هَذَا ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ قَوْماً کَانُوا یُصْبِحُونَ فَیَقُولُونَ صَلَّیْنَا الْبَارِحَةَ وَ صُمْنَا أَمْسِ فَقَالَ عَلِیٌّ ع لَکِنِّی أَنَامُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ لَوْ أَجِدُ بَیْنَهُمَا شَیْئاً لَنِمْتُهُ. 
وَ رَوَاهُ الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کِتَابِ الزُّهْدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ [۷]
----------
[۵]: معانی الأخبار ۲۴۳- ۱. 
[۶]: النجم ۵۳- ۳۲. 

[۷]: الزهد ۶۶- ۱۷۴.

 

مولی مظهر جمع اضداد اند 

از طرفی شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانند با ان مشغله کار و رسیدگی به امور که برخی در فرصت کردن برای یک انسان معمولی دچار شبه شدند و برخی از علماء چنین کردند که نشان بدهند شدنی است که در شبانه روز هزار رکعت نماز خواند 
از طرفی نقلشده که مولی فرمودند من شب و روز را میخوابم و اگر بینش وقتی بیابم باز میخوابم 

خلاصه در زمان خرقه سالوس دنبال پیر مغان و شرابش باش پیر مغان مولی ست و شرابش خواب است که در اخرالزمان مومن نومه است ولاحول ولاقوه الا بالله

 

چه نسبت است به‌رندی صَلاح و تقوا را

سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا

در وبلاک پارسی گو درباره رند گفته شده : 

حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد

 

یعنی ما روش مان رندی یست و روش مقابل تقوا و صلاح است یا به تعبیری دوران ما انجیلی و دوران بلکه ذهن مقابلین ما توراتی فقهی یست 

حالا که ذهنیتها فرق دارد رند و تقوا ست_ گفت مهربانی میخواهم نه قربانی_ در عمل یکی سماع وعظ دارد با موعظه سلوک میکند روش توراتی و حافظ با نغمه رباب یعنی نسیم صبا و حال و نفحات سیر میکند ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا 

 

ز رویِ دوست، دلِ دشمنان چه دریابد

چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا

روی دوست را دل دشمن چه فهمد فرمود به خدا اگر تمام دنیا را به منافق بدی مرا دوست

ندارد .

امام علی علیه السّلام فرمودند:   لَو ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفی هذا عَلی أنْ یُبْغِضَنی ما أبْغَضَنی ولَو صَبَبْتُ الدُّنیا بِجَمّاتِها عَلَی الْمُنافِقِ عَلی أنْ یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی؛  

 

اگر با این شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد با من دشمنی نمی کند و اگر همه دنیا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هیچگاه دوستم نخواهد داشت. نهج البلاغه، حکمت 45.   چراغی که مرده است نور ندارد چیکار دارد به دل مومن که به نور مولی شمع افتاب شده شیعتتا خلقوا من فاضل طینتنا   

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست

کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

سرمه چشم ما خاک درگاه توست یعنی خاک درگاهت را به چشم خود میگذاریم ما خاک تو را به قصد استشفاء میخوریم از اینجا کجا رویم 

خدا را شکر که در پناه حسینیم

عالم از این خوش تر پناه ندارد 

 

مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است

کجا همی‌ رَوی ای دل بدین شتاب کجا

اگر شجره ممنوعه ادم سیب بوده باشد حافظ اشاره لطیفی به ان دارد در عین حال 

سیب زنخدان چانه محبوب است که چاه جلال و ابتلائات در راه انست یک گودالی زیر لب ادم هست که به ان چاه زنخدان گویند خلاصه دنبال محبوب افتادن اخدناهم بالباساء و الضرار دارد ،لا تقربا هذه الشجره دارد ،فاخلع نعلیک دارد ،برو خودت را برای ابتلاء اماده کن نسال الله العفو و العافیه و المعافاه

 

بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا

 

بشد یعنی روزگار وصال رفت . ذکرش به خیر باد ایام نوجوانی و جوانی ایام وصال است نقل شده که رسول خدا ص را به شکل جوان شابی ندیده اند بلکه ایشان در زمان وصل شاب بوده اند 

القصه ایام وصل ایام جوانی یست که میوه های حضور و آرزو )قطوفها دانیه) است نزدیک است و بعد از این سن خرما بر نخیل میشود و..در سنین بعدی انسان نوعا یاد ایام وصال معنای را میکند و بر خاطرات عتاب و کرشمه های محبوب هم برایش شیرین است برعکس وصال لفظی و عشق های مادی

 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

عاشق قرار و آرامش ندارد و حتی ابراز بی صبری میکند لو لا آجال که خدا بر انها نوشته جانهایشان در قالبشان نمی ماند (کتب الله القتل الی مضاجعهم )

 

علی جان نثاری در ‫۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید

ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

وقتی طینت ادم را جلوی عرش الهی پهن کردند و چهار باد یا همان چهار ملک اصلی بر ان دمید باد صبا خبر از موهای سیاه مشکین یا همان جلال محبوب و نازل و عشوه ان داد و چه خونها که در دل عشاق افتاد نسال الله العفو و العافیه و المعافاه

 

«۱۰»-فس، تفسیر القمی أَبِی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ ثَابِتٍ الْحَذَّاءِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ [۳] خَلْقاً بِیَدِهِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا مَضَی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِی الْأَرْضِ سَبْعَةُ آلَافِ سَنَةٍ وَ کَانَ مِنْ شَأْنِهِ خَلْقُ آدَمَ کَشَطَ [۴] عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ وَ قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ انْظُرُوا إِلَی أَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِی مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا یَعْمَلُونَ مِنَ الْمَعَاصِی وَ سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ غَضِبُوا لِلَّهِ وَ تَأَسَّفُوا عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَمْلِکُوا غَضَبَهُمْ فَقَالُوا رَبَّنَا [۵] أَنْتَ الْعَزِیزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ الْقَاهِرُ الْعَظِیمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ یَتَقَلَّبُونَ فِی قَبْضَتِکَ وَ یَعِیشُونَ بِرِزْقِکَ وَ یَسْتَمْتِعُونَ بِعَافِیَتِکَ وَ هُمْ یَعْصُونَکَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لَا تَأْسَفْ عَلَیْهِمْ [۶] وَ لَا تَغْضَبْ وَ لَا تَنْتَقِمْ لِنَفْسِکَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَی وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِکَ عَلَیْنَا وَ أَکْبَرْنَاهُ 
فِیکَ قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ قَالَ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً یَکُونُ حُجَّةً فِی أَرْضِی 
عَلَی خَلْقِی فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ سُبْحَانَکَ- أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها کَمَا أَفْسَدَ بَنُو الْجَانِّ [۱] وَ یَسْفِکُونَ الدِّمَاءَ کَمَا سَفَکَتْ بَنُو الْجَانِّ وَ یَتَحَاسَدُونَ وَ یَتَبَاغَضُونَ فَاجْعَلْ ذَلِکَ الْخَلِیفَةَ مِنَّا فَإِنَّا لَا نَتَحَاسَدُ وَ لَا نَتَبَاغَضُ وَ لَا نَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِیَدِی وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ أَنْبِیَاءَ وَ مُرْسَلِینَ وَ عِبَاداً صَالِحِینَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِینَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَی خَلْقِی فِی أَرْضِی یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِی وَ یُنْذِرُونَهُنَّ مِنْ عَذَابِی وَ یَهْدُونَهُمْ إِلَی طَاعَتِی وَ یَسْلُکُونَ بِهِمْ سَبِیلِی [۲] وَ أَجْعَلُهُمْ لِی حُجَّةً عَلَیْهِمْ وَ عُذْراً وَ نُذْراً وَ أُبِینُ النَّسْنَاسَ عَنْ أَرْضِی [۳] وَ أُطَهِّرُهَا مِنْهُمْ وَ أَنْقُلُ مَرَدَةَ الْجِنِّ الْعُصَاةَ عَنْ بَرِیَّتِی وَ خَلْقِی وَ خِیَرَتِی وَ أُسْکِنُهُمْ فِی الْهَوَاءِ وَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ فَلَا یُجَاوِرُونَ نَسْلَ خَلْقِی وَ أَجْعَلُ بَیْنَ الْجِنِّ وَ بَیْنَ خَلْقِی حِجَاباً فَلَا یَرَی نَسْلُ خَلْقِیَ الْجِنَّ وَ لَا یُجَالِسُونَهُمْ وَ لَا یُخَالِطُونَهُمْ فَمَنْ عَصَانِی مِنْ نَسْلِ خَلْقِیَ الَّذِینَ اصْطَفَیْتُهُمْ أُسْکِنُهُمْ مَسَاکِنَ الْعُصَاةِ وَ أَوْرَدْتُهُمْ مَوَارِدَهُمْ وَ لَا أُبَالِی قَالَ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا رَبَّنَا افْعَلْ مَا شِئْتَ- لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ فَبَاعَدَهُمُ اللَّهُ مِنَ الْعَرْشِ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ قَالَ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ فَأَشَارُوا بِالْأَصَابِعِ فَنَظَرَ الرَّبُّ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِمْ وَ نَزَلَتِ الرَّحْمَةُ فَوَضَعَ لَهُمُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ فَقَالَ طُوفُوا بِهِ وَ دَعُوا الْعَرْشَ فَإِنَّهُ لِی رِضًا فَطَافُوا بِهِ وَ هُوَ الْبَیْتُ الَّذِی یَدْخُلُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ أَبَداً فَوَضَعَ اللَّهُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ تَوْبَةً لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ وَضَعَ الْکَعْبَةَ تَوْبَةً لِأَهْلِ الْأَرْضِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی- إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ قَالَ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ تَقْدِمَةً فِی آدَمَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهُ وَ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَیْهِمْ قَالَ فَاغْتَرَفَ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَ تَعَالَی غُرْفَةً بِیَمِینِهِ مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ حَتَّی جَمَدَتْ- [۴] فَقَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِینَ 
وَ الدُّعَاةَ إِلَی الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ [۱] وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ ثُمَّ اغْتَرَفَ غُرْفَةً أُخْرَی مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِینَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ وَ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ الدُّعَاةَ إِلَی النَّارِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ قَالَ وَ شَرَطَ فِی ذَلِکَ الْبَدَاءَ فِیهِمْ وَ لَمْ یَشْتَرِطْ فِی أَصْحَابِ الْیَمِینِ الْبَدَاءَ [۲] ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَیْنِ جَمِیعاً فِی کَفِّهِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ کَفَأَهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُلَالَةٌ مِنْ طِینٍ ثُمَّ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ الْأَرْبَعَةَ الشَّمَالَ وَ الْجَنُوبَ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورَ [۳] أَنْ یَجُولُوا عَلَی هَذِهِ السُّلَالَةِ الطِّینِ فَأَبْدَوْهَا [۴] وَ أَنْشَئُوهَا ثُمَّ أَبْرَوْهَا [۵] وَ جَزُّوهَا وَ فَصَّلُوهَا وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّیحَ وَ الدَّمَ وَ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ فَجَالَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الشَّمَالُ وَ الْجَنُوبُ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورُ وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ فَالرِّیحُ مِنَ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنَ الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الشَّمَالِ وَ الْبَلْغَمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الصَّبَا وَ الْمِرَّةُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّبُورِ وَ الدَّمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الْجَنُوبِ قَالَ فَاسْتَقَلَّتِ [۶] النَّسَمَةُ وَ کَمُلَ الْبَدَنُ فَلَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الرِّیحِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْبِرِّ وَ الْحِلْمُ وَ الرِّفْقُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْمِرَّةِ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّیْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ [۷] وَ اللَّذَّاتِ وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَاتِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَجَدْنَا هَذَا فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام [۸] .
----------
[۳]: فی العلل: احب ان یخلق. م. 
[۴]: فی العلل: و لما کان من شأن اللّٰه ان یخلق آدم علیه السلام للذی أراد من التدبیر و التقدیر لما هو مکنونه فی السماوات و الأرض و علمه لما أراد من ذلک کله کشط اه. و کشط الشی ء: نزعه و کشف عنه. م. 
[۵]: فی العلل. و لم یملکوا غضبهم ان قالوا: یا ربّ اه. م. 
[۶]: فی نسخة: و لا تأسف علیهم. ای فلا تحزن و لا تلهف. 

[۱]: فی نسخة: کما افسدت بنو الجان. 
[۲]: فی نسخة: و یسلکون بهم طریق سبیلی. 
[۳]: أی افصل النسناس من ارضی. و فی نسخة: ابیر. و فی أخری و المصدر: ابید ای اهلکهم. 

[۴]: فی نسخة: فجمدت. 

[۱]: فی نسخة: إلی یوم الدین. 
[۲]: تقدم معنی البداء فی بابه، راجع. 
[۳]: قد اطلق هنا لفظه الملائکة علی الشمال و غیره، فانها من ملائکة اللّٰه و جنوده، او اراد الملائکة الموکلین بهذه الجوانب، و الأول اظهر. 
[۴]: فی نسخة: فأبردها. 
[۵]: فی نسخة: فأبدءوها. 

[۶]: استقل الشی ء: حمله و رفعه. 
[۷]: فی نسخة: حب الفساد. 
[۸]: تفسیر القمّیّ: ۳۲- ۳۴. م.

 

علی جان نثاری در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

 

انسان میتواند در دامنه کوه در فقه سیر کند و میتواند بر بال ان لکم فی الدهر نفحات الا فتعرضوا لها سوار شود و ان ره صد ساله را یک شبه پیمودن کند فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (۱۱) 
آیه ۱۲ 
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ (۱۲) 
آیه ۱۳ 
فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳)بلد 

چرا گردنه کوه طی نمیکنی چرا حاشیه و دور نشسته ای دامنه کوه چرا ،چرا حداقلی هستی چرا حداکثری نیستی 

برای این متطور باید از ساقی بچشی تا مست شوی و در جذابات مسلوک شوی نه سالک که گر میروی بی حاصلی گر میبرندت واصلی لذا از ساقی که مولی علی یست باید بخواهی که فکر به حالت کند 

درست است از دور شعله محبتت گل کرده و صفای فطرت و خلقوا من فاضل طینتنا تو را تا اینجا اورده که عشق آسان نمود اول ، ولی تمحیص قلوب در راه است مولی به کسی که گفت دوستت دارم فرمود خودت را برای ابتلاء آماده کن ،افتاد مشگلها  

 

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید

ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

دنیا را به منزل جانان تشبیه کرده ،همان نگاه ان الدنیا متجر اولیاء الله مهبط وحی الله است که جرس عمر که همان آثار پیری یا به عبارت تغییر و تحویل و استکامل است نگاه تجلی گونه نگاه ثواب و عقاب نگاه کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ،میگوید که بار ببندید تجهزوا رحمکم الله فان خیرالزاد التقوی ،چنانچه مولی در بعد نماز عشاء هر روز این جمله را با صدای بلند میگفتند این هم یک نوع جرس تشریعی 

 

به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید

که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

می تمثیلی از باطن و معناست و سجاده تمثیل ظاهر است فرمود عبادات ظاهریت را باطنی کن اگر پیر و مرشد میگوید که سالک واقعی کار گشته راه بلد اوست ،مراد می انگوری نیست که فرمود( لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق ) اگر چه تناسب شعری دارد که محل عبادت را به معصیت تبدیل کن چو خضر نبی و موسی که تو چه میدانی باطن سوراخ کردن کشتی و کشتن بچه چیست

 

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها

شب تاریک تمثیلی از دنیاست چون در قران قیامت دائم یوم القیامه امده گویا قیامت روز است و دنیا شب ان ،موج و گرداب هم همان اخدنا بالساء و الضراء و حین الباس ،فتنه دنیاست ،عده ای دنیایشان را تمام کرده و سبک بار به ساحل تسلیم رسیده اند کحا دانند یعنی نمیدانند و البته این ریشه در بی رحمی انها ندارد چون کسی به کسی نمیتواند رحم کند مگر خود شخص به خودش چرا که راه تسلیم است و این خود شخص است که باید جام تسلیم را سر کشد 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها

خود کامی یا نفس محوری قد اهمتهم انفسهم ،احصرت الانفس الشح ،الهه هوی ،اینها خودکامای یست

بالاخره (من اسر سریره  رداها )  هر کس یک صفتی را در درون خود مخفی کند خدا انرا لباس روی ان شخص میکند و سبب بدنامی انسان میشود معاذ الله ،و انوقت نقل محافل میشود کزو

سازند محفل ها یعنی انقدر زیاد شایع میشود که محفل و مجلس را با ان میسازند هر کس بخواهد مجلس بگیرد انرا ذکر میکند 

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

حضور عرفانی میخواهی تو اول سعی کن یاد خدا کن و از او عافل نشو این زود زدن تو و این پیاده روی تو بالاخره سبب باز شدن عنایت الهی به تو میشود و حضور او را درک میکنی (من اکثر ذکر

شئ احبه)کی میتونی به عشقت برسی به محبوب برسی وقتی که دنیا را رها کنی و انرا محل نگذاری،حب الدنیا راس کل خطیئه

 

 

علی جان نثاری در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟

منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیّار کجاست؟

نسیمی که منشاش سحر است محل خیزش اسرار و روح معنا که انکس که سحر ندارد از خود خبر ندارد اگر کسی خبر از یار و ارامگاه یار مضجع یار میخواهد باید از سحر و اهل سحر بپرسد بلکه خودش سحر داشته باشد ،اگر عشقش به حد عاشق کش عیار رسیده 

عیار یعنی چالاک معشوق را به ماه تشبیه کرد که معهود است ولی عاشق کش بودن معشوق هم برای اهل سلوک که اخدناهم بالساء و الضراء ست معلوم است گفت من نیامده ام تا صلح بیاورم بلکه تا بین پدر و فرزند بین عروس و مادر شوهر..اختلاف بیندازم ، و هر که صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید، نمی تواند شاگرد من گردد،به مولی کسی گفت دوستت دارم فرمود برو خودت را برای بلاء اماده کن آری 

درست فرمود ان الله شاء ان یراک قتیلا 

 

شبِ تار است و رَه وادیِ اَیمَن در پیش

آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟

این بیت اشاره لطیفی به ماجرای شب کلیم الله شدن موسی در وادی ایمن دارد انجا که قران در سوره طه میفرماید وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی (۹) 
آیه ۱۰ 
إِذْ رَأی ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدیً (۱۰) 
آیه ۱۱ 
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی (۱۱) 
آیه ۱۲ 
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً (۱۲) 
آیه ۱۳ 
وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی (۱۳) 
آیه ۱۴ 
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی (۱۴) 
آیه ۱۵ 
إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزی کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی (۱۵) 
آیه ۱۶ 
فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدی (۱۶) 
آیه ۱۷ 
وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی (۱۷) 
آیه ۱۸ 
قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری (۱۸) 
آیه ۱۹ 
قالَ أَلْقِها یا مُوسی (۱۹) 
آیه ۲۰ 
فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی (۲۰)

اتش وادی طور کجا ان اتشی که آنی آنست نارا ست آتش مهر و معنا ست در روایت امده که موسی در بازگشت از مدین در شب سردی که راه را گم کرده بود و زنش آبستن بود این اتفاق افتاد که از دور دید اتشی از درخت زبانه میکشد و درخت نمیسوزد گفت بروم لعلکم تصطلون  تا شاید اتشی بیاورم یا راهنمایی پیدا کنم که اجد علی النار هدی 

سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) 
آیه ۸ 
فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸)نمل 

این موعد دیدار بود که بعد اللتی و اللتی ممکن شد و ان ره صد ساله یک شبه پیمودن شد 

 

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟

نقشِ خرابی: مراد از نقش صورت و مراد از خرابی فنا است. یعنی عالم و هر آنچه در آن است فانی است

خلاصه هر کس در این جهان نقش و نقشه ای دارد در علم الهی ،ان من شئ الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم و بالاخره همه چیز فانی میشود که کل من علیخا فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام 

در خرابات که جای هوشیاری نیست که سراغ هوشیار میگیرید یعنی هوشیار نباید باشی بی خود شوی قد اهمتهم انفسهم نیست بازار خود فروشی ان سوی دیگر است همه اش حرف از اوست اذا سالک عبادی عنی فانی قریب 

حتی اگر بپرسند چه چیز به دستت داری نباید از هشیاری بگوییاین عصای من است که برای گوسفندان برگ میریزم بلکه باید خرابات گونه بگویی انچه تو بخواهی ممکن است اژدهایی شود ...

 

 

آن کَس است اهلِ بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟

اهل بشارت کیست؟ انکه اشارت داند هر کس از ظاهر بگذرد و به باطن معنا برسد او اهل بشارت است باید به او خوش باش گفت بشارت بده به او که مغز میخورد اولوالالباب شده و هر چه محرم تر اسرار بیشتر میدادند دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی 

سر با محرم شدن و خودی شدن میسازد و الا سامری درست میشود معاذ الله 

 

هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟

 

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است یعنی همه وجود با تو هزاران کار است اینکه ملامتگر بیکار که میگوید من بی کار هستم و عمرم را هدر میکنم او کجا و من کجا 

 

باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش

کاین دل غم‌زده سرگشته، گرفتار کجاست؟

گیسوی تمثیل جلال معشوق است که در عین حال جمال هم هست یا ذا الجلال و الاکرام ،شکن در شکن یعنی موج در موج است که یعنی مسیر عشق و توحید بحر عمیق 

 

عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مشکین کو؟

دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟

عقل در مسیر عشق دیوانه میشود یعنی جواب نمیدهد حیران میشود  باید با قلب رفت القلب حرم الله ،استقت قلبک و ان افتاک المفتون ، ان سلسله مشکین کو یکی از جلوه های دیوانگی عقل است که چون پروانه میسوزد و از ان شعله ناگزیرست موج از دریا خیزد و با وی گلاویز ست و از ان ناگزیر 

یا اینکه سلسله مشگین میخواهد تا با این جلوه های معنایی عقل چوبین در راه مانده را درمان کند نظیر سوالهای عقلانی که از سیدالشهداء میکردند که چرا به عراق میروی که اهل وفا تیستند چرا زن و بچه های خود را با خود میبری این سوالهای اهل عقل چون ابن عباس است و او چه جواب دارد جزء ان الله شاء ان یراهن سبایا ، و این شد که مرقدش حائر شد همه چیز حتی اب هم حیران شد چه برسد عقل 

دل از ما گوشه گرفت یعنی معشوق از ما با عقل و چون و چراهای عقلی ناراحت میشود گوشه ای میرود و تو باید ناز او بخری و دنبال ابروی لطف او باشی که ابروی اشاره او یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه

 

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش، بی‌یار مهیّا نشود، یار کجاست؟

اگر همه اسباب عیش باشد ولی محبوب نباشد چه سود نزل النصر حتی رفرف علی راسه فخیر بین النصر و الشهاده فاختار الشهاده ،عیش بی یار مهیا نشود

 

حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج

فکرِ معقول بفرما، گلِ بی‌خار کجاست؟

باد خزان عمر ،رفتن از این دنیا تو را ناراحت نکند فکر معقول بنما که بالاخره برای رسیدن به حیات ابدی باید مرگ که پل انست را رد بشوی هر گلی خاری دارد 

چطور با وجود دیوانگی عقل باز از مرکب عقل پیاده نشده و فکر معقول را در جواب برخی شبهات دارد 

الحمدلله اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا

 

sunny dark_mode