mahdi ataran
هیچِ هیچم هیچِ هیچِ مست تو/ جام تو استانده ام از دست تو
تو مرا و من تورا ای یار خوش / خوش نشستم این الست از هست تو
mahdi ataran در ۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۱۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روحاند:
این شعر از آن محل هایی هست که مولانا برای بازگویی اسرار به خود نهیب میزند و کشنده درونش اورا باز میدارد. مشابه آن در اواخر دفتر اول که حکایت آفرینش و آغاز خلقت را توضیح میدهد نیز دیده میشود و از اسراری که جبرئیل و خلیل ازان محرومند سخن میگوید. موضوع شعر کشش متقابل در رابطه عاشقانه خالق و مخلوق است . که جهان مطلوب ها یا معشوق ها مرید ها را جذب نموده و دود عشق خود را در جان آنها قرار میدهند. آنچنان که خالق عشق خود را در سینه صدر جهان قرار داد، البته سلطنت و بزرگی و بَِوش و آبرو کبریایی مانع از طرح آن میشود و عقل حیران است که چگونه عشق عظیم برین جانب خفیف تعلق گرفته. در ابیات پایانی هم مولانا خود را چون اسبی که تحت کنترل راکب است معرفی میکند و خاتمه دادن این شعر را به دستور و اشارت آن کشنده می داند و همانند روح قالب مثنوی بحث قضا و قدر رو به کنایه ای لطیف در پایان مطرح میکند. که تم بیپایان مثنوی هست. و در خیلی از حکایتها سرزده وارد میشه ، اینجا هم بعد از طرح اینکه او تحت کنترل و دستور و هدایت آن کشنده است، گلایه ای لطیف و سوالی از دست قضا و قدر میکند که دل و میل انسان رو به هر سمتی میبرد.