گنجور

حاشیه‌گذاری‌های احمد آذرکمان 0490300669.a@gmail.com

احمد آذرکمان 0490300669.a@gmail.com


احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

ادامه ↥
✓ هر چند زلفِ آشفته ، صورتِ عرق کرده ، لب خندان ، پیرهن ، غزلخوانی و صراحی به دست بودن معشوق ، می توانند زیبا باشند اما به تعبیر سقراط ، «خودِ زیبایی» نیستند بلکه نمودهایی از آنند . البته افلاطون در رساله مهمانی گفته است ، زیبایی علت نیست بلکه معلول و نتیجه ی عشق است .
✓ چرا با توجه به این که معشوق در حال آمدن بوده است راوی فقط بالا تنه ی او را توصیف کرده است و مثلا به شیوه ی راه رفتن ، یا چگونگی کمر یا پاها نپرداخته است ؟ در مصراع چهارم هم که معشوق ، نشسته به کار خود ادامه می دهد و نیمه ی توصیف نشده ی خود را بیش تر در هاله ی ابهام فرو می برد .
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟ … حافظ
ـــــــــــــــــ
✓ جالب دقت است که راوی در مورد زلف ، صورتِ عرق کرده ، لبِ خندان ، پیرهن ، غزل خوانی و صراحی به دست بودنِ معشوق ، وارد دنیای استعاره ها نمی شود و حقیقتِ آن ها را همان گونه که هستند می نمایاند اما به چشم معشوق که می رسد خود را ناگزیر از استعاره می بیند و با استفاده از کلمه ی نرگس ، خود را از حقیقت آن دور می کند و به جهان رمز و رازها می افکند . همان نرگسی که در مقابل غزلخوانی معشوق دست به عربده جویی زده است .
✓ آیا این ماجرا واقعاَ اتفاق افتاده است ؟ یعنی معشوق تا به بالین عاشق آمده است یا عاشق در خیال خود معشوق را تا به سر بالین خود کشانده است ؟ گفته اند راز هنر این است که می تواند نسبت تازه ای از حقیقت و دروغ را بیافریند . هیدگر نیز گفته است هنر حقیقت را کشف نمی کند ، بل نسبتی با آن را می آفریند .
✓ چرا معشوق ، پرسش خود را به صورت درِ گوشی مطرح می کند ؟ آیا می خواهد استهزایِ نمکین خود را تقویت کند که ای عاشق سر به بالین هم که بگذاری غمِ عشق من راهِ خوابت را خواهد زد
✓ این سخن مارسل پروست است که گفته است زندگیِ راستینِ آدمی ، دانستنی و شناختنی نیست مگر در زمان رعایت شده آن هم با بیان هنری .
✓ هر چند زلفِ آشفته ، صورتِ عرق کرده ، لب خندان ، پیرهن ، غزلخوانی و صراحی به دست بودن معشوق ، می توانند زیبا باشند اما به تعبیر سقراط ، «خودِ زیبایی» نیستند بلکه نمودهایی از آنند .
ــــــــ
احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه ـ بیست و نهم فروردین 1398
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال قبل، دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

زلف آشفته و خَوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کُنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست ... 『حافظ』
ــــــــــــــــــــــــــــــ
▣ به قول سام گیوارد آن‌کس که نگریستن نداند ، نگریسته نخواهد شد .
▣ هر چند این غزل با صدا و روایت عاشق شروع شده ولی مُسَلّم است که قبل از آن ، طوفانی از نگاه در فضایی از سکوت می وزیده و عاشق برای لحظاتی همه تن چشم شده که این چنین با جزئیات دست به توصیفِ معشوق خود زده است .
▣ شاید این گونه ماتِ احوالاتِ معشوق شدن بتواند نشانگرِ این باشد که عاشق انتظار نداشته است که معشوق را در آن زمان و یا در آن مکان ملاقات کند .
▣ پریشانیِ حالت و صورتِ معشوق هم به نظر ناشی از شرابِ آن صُراحی بوده که انگار پیش از این ملاقات نوشیده است .
▣ با توجه به این که زمان ماجرا مربوط به «نیم شب دوش» است ، این روایت می تواند حاکی از این باشد که عاشق دارد حالِ چیزهای «گذشته» ی خود را با مخاطب در میان می گذارد یعنی دارد از «حافظه» نقل می کند ولی آیا نمی توان این گونه پنداشت که شاید عاشق دارد در هیبتِ رویا به یکی از امیال سرکوب شده ی خود ، جان می بخشد یعنی حالِ چیزهای «آینده» ی خود را که همان انتظار است بازگو می کند ؟ شاید او انتظار داشته است معشوقه اش را با آن توصیفات و با آن شکل و شمایل در کنارِ بالینِ خود ببیند .
▣ فخرالدین عراقی در کتاب لمعات در مورد عشق نوشته است که «... اوست که خود را دوست می دارد در تو » . حالا آیا نمی توان این پرسش را مطرح کرد که آیا معشوق ، مبتلایِ خویشتن است ؟ یا بهتر بپرسیم آیا معشوقی که خود هم صاحب کشش است و هم برای نزدیکی به بالین عاشق کوشش می کند آمده است که خود را در احوالات عاشق نظاره کند و به تماشا بنشیند ؟ هر چند که آن کوششِ معشوق در عالم مستی و بی ارادگی جایِ بحث دارد .
▣ جالبِ دقت است که مادام که معشوق کنارِ بالینِ عاشق ننشسته است کلامی به زبان نمی آورد گویا نمی خواهد حماسه ی تماشا شدن از طرف عاشق خود را از شُکوه بیندازد .
▣ انگار معشوق قبل از تکلم فقط عظمت دارد و بعد از تکلم ، فقط جذابیت . همان جذابیتی که بعد از نشستن معشوق ، در پوشش کلمه ها وارد صحنه می شود . آیا معشوق ، پیش از تکلم فعال تر و فاعل تر است یا بعد از تکلم ؟
▣ به نظر ، آن تماشای نازکانه و آن توصیف هایِ دقیقِ عاشق از احوالاتِ معشوق ، شائبه ی خواب بودن عاشق در بستر را کم سو و منتفی می کند . شاید آن پرسش معشوق که می گوید «...خوابت هست؟» به نوعی تمسخر و یا شوخیِ با قصد و غرضی باشد با این مبنا که عاشق از دامی که در آن افتاده است آسوده خاطر نخواهد شد و حتی اگر سر بر بالین گذاشته باشد خواب به چشمانش راه پیدا نخواهد کرد .
▣ در مصراع «گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست؟» گویا منادا بار معناییِ خاصی دارد چون معشوق به جای این که از نامِ خاصی استفاده کند از عبارتِ «عاشقِ دیرینه ی من» استفاده می کند . این عبارت هم با حال و هوای غزل سازگار است و هم به نوعی فخرِ مندرج در «من» را پُررنگ می کند و هم به قدمت و دیرینگی عشقِ عاشق که دربرگیرنده ی وفاداریِ عاشق است اشاره می کند . و البته باز آن استهزاء یا آن شوخی با قصد و غرض را می تواند به حرکت در بیاورد که ای عاشق ! تو را از بندِ من رهایی نخواهد بود .
▣ در زاویه ی دیدِ عاشق که دست به تدوین روایت زده است انگار مساله ی «زمان» جایگاه بسیار مهمی داشته است ؛ نیم شب دوش/عاشقِ «دیرینه» یِ من
▣ و که بود که گفت : «عشق مامور تن است در نقاب روح»
ـــــــــــــــــــــ
98/1/26
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه .
پیوند به وبگاه بیرونی/
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶/

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

اصلاحیه :
1. کند و کاوِ کوچکی
2. آن (هم) در قالب ...
3. به معنی (روسپیگری) نیست

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

جناب 8 بزارگوار
من فقط با متن گفت و گو کرده ام نه با خالق متن .
نسبتی هم به حافظِ بزرگ نبسته ام . کندو کاوی کوچکی در بیت مذکور انجام داده ام آن هام در قالب پرسش های بی پاسخ .
این که معشوق رخساره برافروخته کند و دل بسوزاند به معنای روسپی بارگی نیست ... او رخ می نماید و هر کس به قدر ظرف وجودی و ظرفیت خیالی اش آب برمی دارد ... معشوق هیچ گاه به مالکیت کسی در نخواهد آمد که به قول عرفای بزرگ این دیار حساب عاشق با عشق است نه با معشوق .
✓ اگر سخن و کلام من اوقاتی را مکدر و تیره نموده است عذر خواهم و اعلام می کنم که هرگز چنان مقصودی به ذهنم نیامده است . در پناه خدا باشید.

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

▣ آیا برافروختگیِ رخسارِ معشوق متاثر از سوختگیِ دلِ غم زده یِ عاشق است یعنی این عاشقانند که رویِ رخسارِ معشوق تاثیر گذاشته اند یا این برافروختگی از قبل و با اراده یِ خود معشوق بر چهره ی او نقش بسته است ؟ آیا نمی توانیم این گونه بیندیشیم که شاید آن برافروختگیِ رخسار نشانه ی رضایتِ شغلیِ وی است ؟
پیوند به وبگاه بیرونی/

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

● دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده‌ای سوخته بود . حافظ
ـــــــــــــــ
▣ گویا «رخساره برافروختن» و «دلِ غم زده» را سوختن ، شغلِ معشوق است . انگار او در این بیت دارد از سَرِ شغل و کارش برمی گردد .
.....
▣ آیا او که دست به نقلِ ماجرا زده خود یکی از دل سوختگان آن رخسارِ برافروخته است یا مقام و موقعیتِ او در حدِّ یک ناظر و مُطّلع است ؟
....
▣ آیا غم زدگی مُقدّم بر سوختگیِ دل نیست ؟ آیا این غم زدگی نیست که دل را مستعدِ سوخته شدن کرده است ؟
...
▣ آیا این دل هایِ غم زده ی سوخته نیست که برافروختگی آن رخساره را ماندگار کرده و آن را قاب گرفته است ؟
ـــــــ
▣ آیا معشوق ، چیزی به جز چهره اش و عاشق ، چیزی به جز دلِ غم زده یِ سوخته است؟ هر چند به قول سعدی «مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست»
ــــــ
▣ گفته اند که وضوح ، نقطه ضعف است و هر چه ابهام ها بیش تر باشند ، خُرده روایت ها و زیر متن ها پُربارتر خواهند شد . همچنان که در این بیت ، ما از معشوق فقط رخسارِ برافروخته را داریم و از عاشق ، دلِ غم زده ی سوخته شده را ... ظاهرِ برافروخته ای که باطنی غم زده را به آتش کشانده است و در حالی که زمان ماجرا معلوم است اما مکان ماجرا ، صاحبِ آن رخسار و صاحب آن دل همچنان در ابهامند . ما از آن رخساره فقط برافروختگی را و از آن صاحبِ دل فقط غم زدگی و سوختگی را می دانیم و باز ناگفته نماند که هر برافروخته رخساری مستعدِ دلبری نیست که نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ...
ــــــــ
✓ « دوش» می آمد و رخساره برافروخته بود ... چقدر مرا یاد این تکه ی زیبا از رضا براهنی می اندازد که 『 من «حالا» در «دیشب» زندگی می‌کنم』 .
ــــــ
❉ احمد آذرکمان ـ 16 فروردین 98 . حسن آباد فشافویه

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:

مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
▣ حافظ
ــــــــــــــــــــــ
✓ با این که عاشق ، بی توجه به امیالِ تَنانه اش نیست پس چه عاملی مانعِ کنار و بوس و آغوش شده است ؟ چرا عاشق به ماندن در مرزهای فراتَن دل می سپارد ؟ آیا نارضایتیِ معشوق دلیل آن است یا ناامیدیِ عاشق یا غیرتِ دیگری و یا زمان و مجالِ اندکِ عاشق ؟
✓ آیا کلمه ی مجال ، فقط به فرصتِ کوتاهِ عاشق اشاره دارد یا نشانه ی تقدیر و قسمتِ عاشق است که عاشق در مقابل آن واداده و سرسپرده است؟
ــــــــــــــ
✓ گویا معشوق در یک مکانِ شیشه ایِ حفاظت شده قرار گرفته است که عاشق در مهلتِ اندک خود فقط می تواند «اسرار» تنِ او را بدزدد و «پنهانی» به آن اسرار عشق بورزد بی آن که دستی به آن تن بزند .
✓ آیا کسی که بر عشق و اسرار عشق بیش تر مکث می کند لذت بیش تری می بَرَد یا کسی که بی محابا عشق را مصرف می کند ؟ آیا عاشق آگاهانه به چنین مکثی تن درداده است ؟
✓ آیا عاشق ، این عشق را از معشوق هم پنهان نگه داشته است و یا فقط از دیگری ؟
ــــــــــــ
✓ آیا کنار و بوس و آغوش برای عاشقی خواهد ماند که شهامت بیش تری به خرج بدهد ؟
ـــــــــ
✓ آیا عاشق به این دانایی و ژرف نگری رسیده است که معشوق هرگز به مالکیت کسی در نمی آید و از همان ابتدا حساب خود را از عشق خواهان است و نه از معشوق ؟ آیا در واقع عاشق رفته است که با حفظ فاصله ، مدام از خیال خود آب بردارد و نه از چشمه ی تنِ معشوق ؟
ــــــــ
✓ چرا مجالِ عاشق اندک و کوتاه است ؟ آیا مجالِ اندک و نگاهِ کوتاهِ عاشق حاکی از این است که معشوق در گذر است و دیگر امیدی به دیدار مجدد نیست ؟
ــــــــ
✓ آیا عبارت «چه گویم چون نخواهد شد» نشانگر این است که عاشق بخت خود را در زمینه ی کنار و بوس و آغوش آزموده است و پاسخ ناامیدانه ای دریافت کرده است ؟ و یا این که دوست دارد گذشته ی خود را به روز رسانی نکند و در مقابل حال و آینده ی به ظاهر مسدود خود زانو بزند ؟ و یا شاید هم راغب نیست که خیالِ پریشان و رنگین خود را که از تنِ معشوق ساخته و پرداخته کرده است به نظمِ نمادینِ بدنِ او ببازد .
✓ آیا عاشق ترسِ این را دارد که فردیتِ برترِ معشوق را که در خیالات کِشدارِ خود ساخته است بعد از واقعیتِ زودگذرِ کنار و بوس و آغوش از دست بدهد ؟
✓ آیا جهانی که عاشق با گذر از دالانِ خیال هایش کشف کرده است جذاب تر و دلفریب تر از دالانِ تنِ معشوق است تا آن جا که حاضر است با بیانِ «نخواهد شد» آینده را پیشاپیش مسدود ببیند و مسدود بخواهد ؟
ــــــــ
✓ آیا زیبایی این روایتِ کوتاه نشات گرفته از پرده نشینی عشق و عشق ورزی پنهانِ عاشق است که آن را از چنگ بازاری شدن ربوده است ؟
ـــــــــ
❉ احمد آذرکمان . 12 فروردین 1398 . حسن آباد فشافویه

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست  ـ حافظ
✓ ترکیب «خانه برانداز» و «همخانه» نشان می دهد که «خانه» در ذهن راوی عامل مهم و تاثیر گذاری است هر چند که خانه در مصراع اول در معنای غیر واقعی و در مصراع دوم در معنای واقعی خود به کار رفته است .
ـــــــــــــــ
✓ معشوق در این بیت دو چهره دارد در مصراع اول غارتگر آرامش و خانه برانداز و در مصراع دوم برپاکننده ی آرامش است .
ـــــــــــــــ
✓ مصراع دوم به دلیل ماهیتِ پرسشیِ خود ، تحرک و پویاییِ بیش تری را در ذهن خواننده ایجاد می کند و او را بیش تر تحت تاثیر قرار می دهد .
✓ به راستی چه عاملی ذهن راوی را به سمت پرسشگری هدایت می کند؟
✓ آیا راوی پرسش کردن را بهانه ای قرار داده است تا یک چیزهایی را نگوید و یا یک چیزهایی را غیر مستقیم بگوید ؟
✓ آیا در مصراع دوم ، پاسخِ پرسش ها مهم تر است یا قصد و غرض پرسشِ راوی و پرسشگری او ؟
✓ آیا راوی بدون قضاوت ، پرسش هایِ خود را طرح کرده است ؟ آیا مصراع اول در حُکمِ قضاوت و پایانی تکراری برای مصراع دوم نیست ؟
✓ آیا راوی با مطرح کردن سرنوشت و عاقبتِ خود در مصراع اول ، می خواهد دیگری را به هول و هراس بیفکند و سوء عاقبتِ همخانه شدن با معشوق را برای او پیش بینی کند ؟
✓ آیا راوی می خواهد بگوید از معشوقِ من بعید است که با کسی «هم آغوش» و «همخانه» شود و از او جز خانه براندازی انتظار نداشته باشید ؟
✓ آیا با توجه به مصراع اول ، هدف راوی از طرح پرسش در مصراع دوم ، تمسخرِ «دیگری» است که به هم آغوشی و هم خانه شدن با معشوق دلبسته است ؟
✓ آیا با توجه به مصراع اول ، هدف راوی از طرح پرسش در مصراع دوم ، یادآوری به «دیگری» است که به سرنوشتِ او دچار نشود ؟
ـــــــــــــــــ
✓ آیا مصراع دوم بیانگر حسرت های راوی برای هم آغوش شدن و هم خانه شدن با معشوق است ؟
✓ چرا با این که رابطه ی راوی با معشوق پایانی تلخ دارد ولی باز برای راوی مهم است که معشوق سراغ چه کسی خواهد رفت ؟ آیا راوی در پیِ مقایسه ی خود با «دیگری» است ؟
ــــــــــ
✓  هم خانه شدن معشوق با دیگری که شاخصِ اراده ی وی است این فرضیه را کم سو می کند که در آغوش خسبیدن بتواند نشانگر کم سن و سال بودن معشوق باشد .
▣ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . نوزده اسفند نود و هفت

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست . 『مولوی』
✓ هر چند استفاده از تمثیل می تواند به شفاف سازی سخن سود برساند و چادر از سر معنا بکشد ولی به همان میزان هم در پرده سخن گفتن است و می تواند از برهنه شدن معنای اولیه جلوگیری کند و ما را همچنان نامحرم با معنای اولیه نگه دارد .
✓ در این بیت زبان ، جای هوش را و گوش ، جای بیهوش را گرفته است ولی هر چقدر که معنا و کارکرد زبان و گوش برای ما آشناست نمی توانیم حُکم کنیم که معنای هوش و بیهوش را به درستی فهمیده ایم . هر چند که به قول اوحدالدین کرمانی معنی نتوان یافت مگر در صورت .
✓ گویا فاعلیتِ زبان و مفعولیتِ گوش در این بیت ، تبلیغ آن سخنِ عرفا است که رهرو باید شبیه مُرده باشد در دست مُرده شوی . یعنی یک فرمان پذیرِ بی چون و چرایِ محض .
✓ گویا تاکید این بیت ، بیشتر به دهندگی و گیرندگی و متعالی بودن جایگاهِ دهنده نسبت به گیرنده است و البته فشار و تاکید بیش تر بر شرایط گیرنده و گیرندگی است .
✓ انگار بهترین گوش (شنونده/ رهرو/مرید) هم باز به سطح دیالوگ با زبان (پیر/مراد)نخواهد رسید و متعالی ترین جایگاه برای او مشتری بودن و بیهوش بودن است .
✓ واژه ی «مشتری» که جایگزین واژه ی درون دینیِ «محرم» شده است بیانگر نیازمندی های رهرو است . یعنی اعلام نیاز کردن و خریدار شدن ، شاید اولین ویژگیِ بارزِ محرم شدن است . سنایی هم شرط برهنه شدن راز را محرم شدن می داند .
✓ تکرار فعلِ منفی نیست و روی آوردن به استثنا در هر دو مصرع ، شاید خبر از این ذهنیت بدهد که خریداران و مشتریانِ راز مورد نظر اندکند و در مجموع سخنِ مورد نظر ، کم شنونده و یتیم است .
احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . 97/12/10

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها . 『حافظ』
❉ آیا «ساحل ها» نمادِ منزل است ؟
❉ اگر ساحل ها نماد منزل نیست پس بعد از آن شب تاریک و بیم موج و گرداب هایل محل فرود آمدن کجاست ؟ اصلا محلِ فرود آمدنی در کار هست ؟
آیا مشاهده ی شب تاریک و گرفتار بیم موج و گردابِ هایل شدن تجربه ی خروج از منزل/ساحل است ؟
❉❉آیا دورنمایِ برزخ گونه ای که در مصراع اول توصیف شده است ناشی از لذت راوی است یا رنج راوی ؟ چون در مصراع دوم ، گویا به تجربیات خود در مقابل سبکباران ساحل ها می بالد .
❉ آیا تعدد تصاویر در مصراع اول نسبت به تک تصویر مصراع دوم اغراق گونه است ؟
❉ آیا مخاطبِ تلخیِ مصراعِ دوم به ساحل بر می گردد یا ساحل نشینان و یا ساحل نشینی ؟
❉❉ آیا سبُکباری خوب است یا بد ؟! چرا ساحل و سبکباری در معنای مثبت خود به کار نرفته اند ؟!
❉ آیا ساحل نشینی به سبکباری می انجامد ؟
❉❉ به نظر می رسد «بار» در معنای مادی خود به کار نرفته باشد و امری روحانی باشد و ساحل نشین کسی باشد که در مرتبه ی ضعیف روحانی قرار دارد .
❉ به دلیل «تاریکیِ» شب ، انگار تجربه ی موج و گرداب بیش تر از آن که به حس بینایی راوی مربوط باشد به حس لامسه ی او ربط داشته باشد .
❉ انگار واژه های بیم و هایل بیش تر حکایتگر حال راوی اند تا قال راوی .
▣ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . دوم اسفند نود و هفت

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

● به هر روی و حال تکرار کلمه ی «خود» در این بیت انگار یک خودخواهیِ مثبتِ آغشته به حسِ نوستالژی را در مخاطب زنده می کند .

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

❉ هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش

✓ وصل از قبل وجود داشته است .
✓ وصل اولیه کوتاه نبوده و روزگاری طول کشیده است .
✓ اصل در روزگار وصل نهفته است .
✓ آیا اصل برابر با وصل و عین آن است یا رونوشتی از آن به حساب می آید ؟
✓ رسیدن به اصل تنها از راه وصل ممکن است .
✓ امکان وصل دوباره از راه جست و جو وجود دارد .
✓ عامل اتصال ، جست و جوی فرد است .
✓ همه ی کوشش ها از جانب جوینده خواهد بود هر چند که گفته اند تا کششی از آن سو نباشد کوششی در این سو رخ نخواهد داد .
✓ میل به وصلت در نهاد همگان وجود دارد .
✓ آیا وصل ثانویه عین وصل اولیه خواهد بود ؟ آیا فاصله گرفتن از وصل اولیه و بازگشت به آن تغییر و یا تحولی در نوع نگاه کردن به وصل و یا معنای آن ایجاد خواهد کرد ؟
✓ آیا وصل ثانویه از احوالات و ناخالصی هایِ روزگار جدایی چیزی به ارث خواهد بُرد ؟
✓ عامل دوری چه کسی و یا چه چیزی بوده است ؟
✓ دوری دایمی و ابدی نخواهد بود .
✓ آیا فقط «باز جُستن» وصل نهایت کار خواهد بود یا وصل هم اتفاق خواهد افتاد ؟
✓ مصراع اول شاید بتواند مُولّدِ این پرسش باشد که آیا کسانی وجود دارند که از اصل خویش دور نمانده اند ؟ یعنی آیا کسانی وجود دارند که این وضعیتِ دوپاره را تجربه نکرده اند ؟
▣ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه . 12 بهمن نود و هفت

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱۲:

آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود . ( بیدل )
▣ این بیت ، جهانِ راوی را «دو پاره» نشان داده است : ➊جهانِ پیشادانایی ➋ جهانِ پَسادانایی
▣ عامل دو پاره شدنِ جهانِ راوی «آگاهی» است .
▣ تاکیدِ کلامِ راوی بر «آگاهی» است . در حقیقت این آگاهی بوده است که ترازویِ آرامشِ راوی را از حالت تساوی خارج کرده است .
▣ راوی جهانِ پیشادانایی خود را دوره ی امن و عاری از وحشت دانسته است .
▣ راوی آگاهی را مُوَلِّدِ وحشت (: تنهایی و ترس) خود معرفی کرده است .
▣ راوی غیر مستقیم ، آگاهی را بال و وضعیت پیشادانایی خود را برابر با در قفس ماندن دیده است .
▣ قفس چه در دوره ی پیشادانایی و چه در دوره ی پساداناییِ راوی حضور پُررنگی دارد البته با این تفاوت که تنگیِ آن در دوره ی پیشاداناییِ راوی به چشم نمی آمده و حس نمی شده است .
▣ در واقع تنگیِ قفس از ابتدا وجود داشته است ولی این عنصر آگاهی (= بال) است که آن را به رخ راوی می کشد و اوقاتِ امن او را می آشوبد .
▣ آیا تنگیِ قفس یک حالتِ ناخوشایندِ روحی نیست که بر راوی عارض شده است ؟
▣ آگاهی (= بال) ، علاوه بر این که عیش داخلِ قفس را در نظر راوی تیره کرده موجبات وحشت از دنیایِ بیرون از قفس را هم فراهم آورده است چرا که دنیای خارج از قفس ، دنیایِ ناشناخته ها ، دنیایِ بی چهرگی ها و دنیایِ پنهانی هایِ بسیار است .
▣  آیا این بیت در مذمت آگاهی است ؟
ـ آیا اگر این آگاهی نبود راوی چون مرغِ خانگی پیوسته به آب و دانه ی قفس دل می بست ؟
ـ آیا این آگاهی شبیه آن درخت ممنوعه ی بهشت نیست که دنیایِ اُنس و راحتی آدم و حوا را آشفت و آن ها را به دامان وحشت و تنهایی انداخت ؟ آیا اگر آن ها از درختِ ممنوعه آگاهی نداشتند زیستگاهِ بهشت را در مقابل میل به جاودانه زیستن تنگ و نافَراخ می دیدند ؟
ـ آیا آگاهیِ بی اثر و خنثی هم وجود دارد یا همواره آگاهی با خود بَلبَشو و وحشت می آورد ؟
ـ آیا آگاهی آمدنی است یا آموختنی ؟
ـ سید حسن حسینی در پیشانیِ یکی از آخرین نوشته هایِ خود به این بیت بیدل دهلوی اشاره کرده است و گفته است خوشا آنان که نمی دانند و با میله های قفس فالوده می خورند .
ـ آیا این که پیامبر ص فرموده است از گهواره تا گور دانش بجویید به این معنا نیست که آگاهی به شکل کامل به چنگِ جوینده در نخواهد آمد و جوینده به جایِ کمال باید به تکامل بیندیشد و از راحتِ ظاهریِ خود بگذرد و از پلکان آن اندک اندک بالا برود ؟
ـ ما چه قدر می توانیم در دو راهی «خوشا آنان که هر از بر ندانند» و « ز گهواره تا گور دانش بجوی» اُتراق کنیم ؟
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 97/11/08

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد . مولوی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ
▣ تکرار کلمه هایِ «نیست» و «باد» از جانبِ شاعرِ کلمه سازی چون مولانا به یقین نشان نمی دهد که ایشان در این بیت با فقرِ کلمه روبه رو شده باشد .
جرجانی معتقد است گاهی شاعر  «فریب کارانه» واژه‌ای را تکرار می‌کند ، به شیوه ای که انگار از جهتِ تأکید به کار رفته ؛ امّا او سودمندیِ تازه‌ای را برای مخاطب تدارک دیده است که آن را «جناس تام» می گویند .
ادیبان جناس تام را نمایشی از یک نوع کثرت در عین وحدت  دانسته اند که در «صورت» نماینده ی وحدت و در «معنا» ، مُعرّف تنوع و کثرت است .
ـ درست است که تکرارِ «نیست باد» موسیقی بیت را قُوّت بخشیده است اما اگر اختلاف معنی در «نیست باد»ها نبود یکنواختی آزار دهنده ای شکل می گرفت . در واقع اختلاف معنا تکانه ی شیرینی است که کرختی این تکرار را کنار می زند .
▣ در مصراع اول یک جمله ی ایجابی (مثبت)داریم و یک جمله ی سلبی (منفی) .
الف . این بانگ نی آتش است . (جمله ی ایجابی و مثبت )
ب. [این بانگ نی] باد نیست . (جمله ی سلبی و منفی)
ـ واژه ی «بانگ» می تواند حاکی از این باشد که گوش ها با یک آواز پنهان روبه رو نیستند بلکه سر و کارشان با آوازی آشکار و بلند است که می توانند آن را به راحتی بشنوند ؛ بشنو از نی (بشنو این نی)چون حکایت می کند ...
ـ از نظر راوی عاملی که آن بانگ را از سایر بانگ ها ممتاز کرده است آتش گونه بودن آن است .
ـ  گویا در شکمِ جمله ی دوم یعنی جمله ی سلبی ، «کُنشِ»آن دسته از مخاطبانی نهفته است که بانگ نی را «باد» به شمار آورده اند و از همین رو راوی با یک جمله ی ایجابی و یک جمله ی سلبی به آن واکنش نشان داده است . البته واکنش راوی تنها به این دو جمله محدود نمی شود بلکه او در مصراع دوم در قالب نفرین برای کسانی که آن بانگ را ندارند آرزوی مرگ و نیستی می کند . یعنی راوی با یک خشونت لفظی خواهان محو کسانی است که آن بانگ را «ندارند» .
ـ نکته ی جالبِ توجه این جاست که راوی در مصراع دوم می گوید هر که این آتش (بانگ نی ) را «ندارد» ...
گویا «داشتن» یا «نداشتن» این بانگ و یا گوش سپردن یا نسپردن به آن در حوزه ی «اختیاراتِ» مخاطب است زیرا در غیر این صورت ، نفرین و خشونت لفظی راوی و آرزوی مرگ برای کسانی که آن بانگ را «ندارند» معقولانه نیست .
به نظر می رسد این «دارندگی» یک جور دارندگی درونی باشد و نه یک نوای بیرونی یعنی این بانگ در درون هر کسی به امانت گذاشته شده است و هر کس این توانایی را دارد که آن را بشنود و یا نشنود .
ـ آیا لعن و نفرینِ راوی را می توانیم خشونت به حساب آوریم یا این لعن و نفرینِ وی پاسخی به خشونت آن دسته از مخاطبان است که بانگِ نی را باد به شمار آورده اند ؟ و یا به عبارتی دقیق تر آیا آغاز کننده یِ خشونتِ لفظی ، خودِ راوی بوده است یا آن دسته از مخاطبان که عامدانه به کُشتنِ آن آتش مشغولند ؟
ـ آیا واکنشِ به خشم آغشته یِ راوی در قالبِ لعن و نفرین از عجز و ناتوانیِ وی خبر می دهد و یا این که نوعی «دوری و بیزاری جُستن» از آن دسته از مخاطبان است که بانگ نی را باد خوانده بودند ؟ آیا راوی خواسته است همزمان که بیزاری می جوید به آن بانگ آتشین نزدیک تر شود ؟ چرا که گفته اند «برائت»، یکی از شروط «تقرّب» است .
▍ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . دوم بهمن نود و هفت
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۰:

عشق آمدنی بود نه آموختنی
دُم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقّه می شود / بی آن که بداند / حلقه ی آتش را خواب دیده است / عقرب عاشق . ـ حسین پناهی
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
ـ این صدای راوی سوم شخص یا دانای کل است که حتی به «خوابِ» شخصیت داستان کوچکش نفوذ کرده است و دارد «درونیات» او را با «لحنی قاطع» برای مخاطب روایت می کند .
ـ «نگاه تدوینگرِ» راوی ابتدا ترجیح داده است سرزده و ناغافل ما را در برابر «سرنوشت تلخ و گرنده ی عقرب» قرار دهد سپس با صفت «عاشق» شوک خود را به مخاطب وارد کند .
ـ شروع این روایت کوچک با «مرگ» تنها شخصیت «زنده» یِ آن شکل می گیرد . مرگی که سبب آن حتی «آتش» نیست بلکه «خوابی» است که این شخصیت دیده است .
ـ آیا این روایت کوچک ، یک روایت عاشقانه است ؟ اصلا عشقی در کار هست که ما این روایت را عاشقانه بدانیم چون راوی سعی کرده است که عقرب را با صفت عاشق به مخاطب بشناساند ولی پیشاپیش می گوید او آتش/عشق را خواب دیده است . آیا آن خواب بازتابی از وجود یک معشوق است یا انعکاسی از وجود یک آرزو و حسرت ؟  شاید عقرب آرزو داشته است که دچار عشقی بشود و معشوقی داشته باشد و این حسرت و آرزو خود را در قالب یک خواب نشان داده است و البته کلکش را هم همان جا کنده است .
ـ به هر حال ما در این جا با روایت کوچکی روبه روییم که معشوق ، غایب بزرگ آن است و هر چه هست واکنش یک عقربِ عاشقِ مُتَوَهّم است در برابر یک آتش/عشقِ خیالی . جالبِ دقت است که عقرب عاشق ، خوابِ معشوق را ندیده است خواب آتش/عشق را دیده است و البته همان خواب ، خودش سبب مرگ عقرب عاشق می شود . و این چه قدر مرا یاد این عبارت عین القضات می اندازد که فرمود : «حساب عاشق با عشق است نه معشوق»
ــــــــــــــــــــــــ
ـ شکم عقرب هفت حلقه دارد که پنج حلقه ی انتهایی دُم آن را تشکیل می دهد که به مخرج و نیش ختم می شود .
ـ گفته اند شکل نگه داشتن چنگال ها در جلو و کژی دُم ، عقرب را همواره در یک حالت تدافعی دایمی نشان می دهد .
ـ متخصصان ، خودکشیِ عقرب در میان حلقه ی آتش را افسانه می شمارند و اذعان می دارند که وقتی عقرب خود را در میان آتش گرفتار می بیند پیوسته سعی در فرار دارد و مدام نیش می زند که البته همین نیش زدن ها گاهی موجب می شود که خودش قبل از آتش کلک خود را بِکَنَد .
ــــــــــ
ـ شاید عقرب عاشق سعی داشته است که در خواب هم از آتشِ عشق بگریزد و همواره به آن یک حالت تدافعی داشته باشد .
ـ به هر حال آن حلقه ی آتش هم مثل عشق نور امنی ندارد و اگر عقربِ/عاشق را نکُشد موجبات مرگ عقربِ/عاشق را به دست خودش فراهم می آورد .
این روایت می تواند خبر از عاشقی بدهد که نسبت به «عشق» ناشادمان است و حالت تدافعی دارد . عشقی که همواره جبارگونه و آمدنی است نه آموختنی .
ـ آیا عقرب کُشته ی پندار و وهمِ خود است ؟ یعنی آیا او خیال کرده است که عاشق شده است و معشوقی دارد ؟ دوباره عین القضات است که از زبان معشوق می فرماید :
من بر سَرِ کوی ، آستین افشانم
 تو پنداری که من ترا می خوانم
نی نِی غلطی که من ترا کی خوانم
خود رسم من است که آستین جنبانم .
تمهیدات / عین القضات همدانی
ـ و این هم خود حسین پناهی است که در جایی سروده است : «تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند ؟ جیرجیرک آواز می خوند »
▣ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . 23 دی 97
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

بشنو این نی چون حکایت می کند
(بشنو از نی چون حکایت می کند)
از جدایی ها شکایت می کند . 【مولوی】
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
▣ راوی به مخاطب «دسترسیِ» مکانی یا ذهنی دارد که او را به «شنیدن» ، «امر» و یا «دعوت» کرده است .
▣ اگر فعلِ بشنو را صرفاَ یک فعلی بدانیم که فقط معنایِ «امر» در آن مندرج است باید بگوییم که راوی به «مخاطب سنجی» اعتقادی ندارد و به همگان دستورِ گوش سپاری داده است اما اگر این فعلِ امر را نوعی «دعوت و بارِ عام» به شمار بیاوریم می توانیم بگوییم هر کسی بنا به لطفِ و سخاوتِ راوی می تواند استحقاقِ مخاطبِ راوی شدن را پیدا کند و در پذیرفتنِ آن آزاد است .
▣ راوی در ابتدایِ امر به «قالب» و «مضمونی» که قرار است توسطِ مخاطب شنیده شود اشاره کرده است . این اشاره شاید احترام به حقوقِ مخاطب است که از ابتدا باید بداند که قرار است مخاطبِ چه چیزی باشد و چه چیزی بشنود . 
▣ «قالبِ» کلامِ راوی بنا به گفته ی خودش حکایتی شکوه گونه است است با «مضمونِ» جدایی .
▣ عاملی که باعث شده راوی سخن بگوید «جدایی» است .
▣ راوی نمی گوید جدایی از چه چیزی یا از چه کسی . این نگفتن یا از لوازمِ تدوین و چینشِ حکایت برای تولید انتظار و جذابیت است و یا راوی پیشاپیش فرض را بر آن نهاده است که مخاطب می داند او دارد در مورد جدایی از چه چیزی و یا چه کسی سخن می گوید .
▣ به هر حال این راوی است که آغازگر ارتباط است و شاید با این ارتباط و با این مخاطب گیری ، به دنبال این است که از بار سنگین جدایی خود بکاهد . یعنی میل ندارد که این حکایت و شکایت از جدایی را در خود نگه دارد .
▎ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه / 13دی ماه 97
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او، او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت:

 @KashkooleGibi
▣ نجات‌دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاکِ پذیرنده ،
اشارتی‌ست به آرامش . 【فروغ فرخ‌زاد】
ــــــــــــــــــــــــــ
❉ النوم اخ الموت : خواب برادر مرگ است .
ـــــــــــــــــــــــــ
✓ انتظار داریم بعد از واژه ی گور صحبت از مرگ باشد ولی این واژه انگار در ذهن فروغ پس زده شده است
✓ انگار فروغ عامدانه به «برادر مرگ» اشاره می کند نه به خود «مرگ» .
✓ واژه ی خفته از قطعیت مرگ ، بسیار کاسته است هر چند لوازم آن مثل گور و خاک همچنان دل را می آشوبد .
✓ شاید فروغ هنوز انتظار داشته است که نجات دهنده از گور برخیزد .
✓ خفتن در گور با تعابیری مثل خاک پذیرنده و اشارت به آرامش ، عمق و بعد یافته است . 
✓ فروغ نمی گوید خاک بلعنده یا خاک خورنده بلکه صفتی به آن داده است که انگار خاک پذیرنده (گور) ، مهمانداری است که به پیشواز آمدن و استقبال زودهنگام علاقه دارد .
✓ گویا در غیاب نجات دهنده این خاک پذیرنده (گور) است که می خواهد گرفتار را به آرامش برساند ولی از دهانِ کریه خود سخن نمی گوید بلکه به آن رنگ آغوش پذیرنده را زده است .
✓ انگار فروغ دوست دارد سرنوشتی مثل نجات دهنده داشته باشد .
✓ گویا طنزی سیاه در سرنوشت نجات دهنده مندرج است . زیرا سخن از نجات و نجات دهنده وقتی معقول است که گرفتاری در کار باشد ، و تا وقتی گرفتار را نجات ندهد خفتنِ او خفتنِ بی گاه و بی وقتی است .
✓ کاش خفتنِ بی گاه نجات دهنده مثل مرگ نابه هنگام آن طوطی بود که در جهت آموزش به طوطی بازرگان روی دارد کاش ...
احمد آذرکمان . دی ماه 97 . حسن آباد فشافویه
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

@KashkooleGibi
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق . 【مولوی】
ــــــــــ
▣ اشتیاقِ راوی قابلیتِ شرح دارد .
▣ راوی راغب است اشتیاقش را شرح بدهد .
▣ راوی می خواهد دست به گزینش مخاطب بزند و معیار و ابزار شناسایی او فراق است .
▣ راوی برای فراق درجه بندی قائل است و اشتیاقش را در برابر فراقی ارزانی می کند که آن فراق سینه ای را شرحه شرحه کرده باشد .
▣ راوی دنبال «مخاطب ویژه» است و اذعان می دارد که در گزینش مخاطب ، سختگیرانه است و مو را از ماست بیرون خواهد کشید و سینه ای را انتخاب خواهد کرد که به نهایت فراق رسیده و شرحه شرحه شده باشد . یعنی هر فراقی از غربال او رد نخواهد شد . به معنای دیگر این طور نیست که هر چه قدر پول بدهی همان قدر هلیم می خوری بلکه اگر پولت به اندازه ای که هلیم فروش تعیین کرده است نباشد رنگ هلیم را نخواهی دید .
▣ در نظر راوی فراق از دو دو تای ریاضی به دست نمی آید و جایگاه آن در سینه است . البته به همان میزان که فراق یک حالت درونی است می تواند کیفیت بیرونی هم داشته باشد .
▣ تکرار دندانه ها در بیت به گونه ی جالب توجهی به «سینمایی شدنِ» تعبیر شرحه شرحه یاری رسانده است .
▣ این که راوی «سینه ها» نگفته است و «سینه» گفته است نشان می دهد که راوی انتظار دارد  با «مخاطب اندکی» روبه رو شود .
▣ راوی شرحِ اشتیاق را التیام بخش سینه های شرحه شرحه از فراق می داند .
▣ «شرحه شرحه» و «شرح» علاوه بر این که نشان می دهد ذهن راوی وارد بازی های زبانی شده است خبر از علاقه ی راوی به جزئیات دارد . در مجموع «شرحه شرحه» به تنهایی درصد بالایی از غنا و ارزش سینمایی شعر را به دوش می کِشد . دهخدا در برابر واژه شرحه نوشته است «تکه تکه بریدن گوشت یا دنبه و جدا کردن تکه های آن از یکدیگر / تشریح »
▣ شرحه شرحه شدن سینه توسط فراق نشان از خشونتِ  پلکانی و تا حدودی نهفته یِ فراق دارد . انگار که فراق مثل قصاب زبردستی باشد که رفتار خشن با گوشت برای او عادی شده است .
▣ ضمیر متصل «م» در «خواهم» و «بگویم» نشان می دهد که راوی بر اوضاع سیطره ی کامل دارد و آن را با قدرت مدیریت و کارگردانی می کند .
 ▣ ما در مصراع اول فقط یک تصویر بی صدا داریم که خالق آن «فراق» است  و در مصراع دوم یک صوت ، که آفریننده ی آن «راوی» است . در واقع هر دو مصراع به مفعولیتِ سینه اشاره دارند و هر گونه فاعلیت را در آن خفه کرده اند . این صحنه چه قدر یادآور این سخن است که سالک و رونده باید شبیه مُرده در دست مرده شوی باشد و چون و چرا نکند .
▍ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 7 دی 97
پیوند به وبگاه بیرونی

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۴ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰:

@KashkooleGibi
قسمت دوم
صفحه ی سوم
من الان دلم می خواهد عشق را با غین بنویسم یا با الف ، و بعد ببینم چه تصور جدیدی می توانم از واژه ی عشق پیدا کنم . محمد چرمشیر جمله ی خوبی دارد . او می گوید : آتش را دوباره باید کشف کرد .
صفحه ی چهار
نمی دانم چرا الان هوس کردم که ای کاش یک انباری داشتم که بتوانم به ملاقات گردهایش بروم . گردهای بِکری که انگشت کشیدن  به آن ها وسوسه ام کند .
دلم برای خرت و پرت های  یک انباری که درش چند سال است باز نشده لک زده  . خرت و پرت هایی که وقتی دور بریزی به درد کسی نخورد .
 آشغال ها اگر بو نمی دادند خیلی دوست داشتم با آن ها ور بروم. راستش به رفتگرها که می توانند انواع آشغال ها را ببینند حسودی می کنم  . یک  بار خواستم یک داستان بنویسم و اسمش را بگذارم آشغال لای دندان ولی همین که بویش از ذهنم رد شد ولش کردم .
صفحه ی پنج
نمی دانم که بود که گفته بود با دستمال کثیف که نمی شود شیشه پاک کرد . آخر از کجا معلوم است که دستمال کثیف را عمداً برنداشته اند  شاید هنوز با این ور شیشه حسابشان را تسویه نکرده اند که بخواهند نگاهشان را خرج آن ور شیشه کنند .آخر چرا باید بی خود و بی جهت تماشایشان را قرض دار آن ور شیشه بکنند . نشنیده اید که به یکی از پادشاهان می گویند دشمن پشت دروازه است ولی پادشاه خوشنویس می گوید یک ف نوشته ام که به آفاق می ارزد . خب چه کار کند بینوا هنوز حسابش را با آن ف تسویه نکرده است .
صفحه ی شش
این قدر بدم می آید از این که بگویند فکر نان باش خربزه آب است . آخر بگو شاید آب بدن آن بنده ی خدا که فکر خربزه است از دوسوم پایین آمده است . یکی نیست به آن فضول بگوید تو برو نانت را پیدا کن و بخور که اگر دیر بجنبی ممکن است طرف ، بعد نوش جان کردن آب نگذارد به تو نان برسد یا نگذارد اصلا نان پیدا کنی .الله اکبر نمی گذارند دهنِ منِ فضول هم بسته باشد .
صفحه ی هفت
عباس حبیبی بدر آبادی تو یکی از شعرهایش گفته بود فقط چارلی چاپلین ، پلنگ صورتی و خضر نبی را دوست دارم . من کُشته ی پیدا کردن را بطه ی چارلی چاپلین و پلنگ صورتی با خضر نبی ام . و بعد که رابطه شان را پیدا کردم بروم همزمان تریاکی سر کوچه مان و فلان علامه ی مشهور را نقد کنم . و بعد در ارجاعات نقدم نشانی آن شعر عباس حبیبی بدرآبادی را بدهم و بگویم که تنها نیستم .
 
 ▎ احمد آذرکمان . حسن آباد فشافویه . آبان 1383
با اندکی دست کاری . دی ماه 97
پیوند به وبگاه بیرونی

 

۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode