گنجور

 
سید حسن غزنوی

قمری اندر بهار یار من است

مونس نالهای زار من است

فاخته طوق عشق برگردن

در غم دوست غمگسار من است

بلبل از شاخ گل گشاده زبان

نایب حال روزگار من است

ساقیا بی قرارم از می عشق

دو سه می داروی قرار من است

می خورم در بهار با رخ تو

کان بهار تو این بهار من است

گر نباشد بهار و نی ابری

ابر او چشم آبدار من است

گل سوری شکفته اندر باغ

راست گوئی رخ نگار من است

لاله بر سبزه زار پنداری

روی معشوق بر کنار من است

گوئی از دور نرگس مخمور

چشم دلبر در انتظار من است

در بنفشه نگه کنم گویم

زلف او یا تن نزار من است

هر شبی زان به مه نظاره کنم

کو ز معشوق یادگار من است

در چنین وقت بی می و معشوق

بیهده زیستن نه کار من است

 
 
 
حمیدالدین بلخی

دُرج مدح تو غمگسار من است

گوشمال تو گوشوار من است

فروغی بسطامی

کار من تا به زلف یار من است

صد هزاران گره به کار من است

هر کجا روز تیره‌ای بینی

دست پرورد روزگار من است

شادمانی به شدمن ارزانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه