حکایت کرد مرا دوستی که در سر وفائی داشت و در سر صفائی که: وقتی از اقسام مراتب نفسانی و وهاب مناصب انسانی دولت براعت و بلاغت یافتم و از خواندن قرآن مجید فراغت و از علم استادان و قراء بعلم اصمعی و فراء آمدم و از تخته ابجد حروف بدفتر مآت والوف رسیدم و از کلام ربانی بشعر شیبانی نقل کردم و با ادیبی که کامل بود در صناعت و بضاعت و نادر و شامل در بلاغت و براعت ائتلاف داشتم.
فقلت للنفس جدی بعد فی الطلب
فانما الشرف المحسود فی الادب
و قرب العیس للتطلاب دامیة
اخفاها فی طلاب المجد و الحسب
لا تفتخر بجدود قد مضت حججا
فالفخر بالادب الموفور لاباب
فوق المناصب فضل لو ظفرت به وجدت فی الخمر معنی لیس فی العنب
هر که در ادب را طلب نکند
بر بساط شرف طرب نکند
نور روز یقین کجا بیند
آنکه در دیده کحل شب نکند
ادب آموز، گرت می باید
که زمانه ترا ادب نکند
و نیز شنوده بودم که هر مولود که بتازیانه تعریک پدر ومادر تهذیب و تأدیب نیابد مؤدب ایامش بسی سالگی ادب کند و غریم حوادث حقوق از او طلب کند.
من لیس یبکیه ناصحوه
یضحک من حاله عداه
و اخسر الناس من یواری
خاتم عقباه مبتداه
ادبه حادث اللیالی
من لم یؤدبه والداه
پس چون روزی چند درین تک و پوی بودم و ازین جستجوی بغنودم و بر آسودم، رخت ازین منزل برخر نهادم و قدم ازین مقام برتر.
گفتم این منزل خیمه اقامت را نشاید و این متاع ذخیره قیامت را نباید، که درجات عاجل و نجات آجل درین علوم بسته نیست و درین معلوم پیوسته نه.
این خانه نه خانه خردمندانست
این پیشه کاهلان و دلبندانست
با خود اندیشه کردم که قالب انسانی که نتیجه صنع یزدانیست و ترکیب الهی مطیه اوامر و نواهی است، نه همانا که از ظلمات اصلاب و ارحام بدین بارگاه عام و کارگاه پخته و خام بدان آمدند که تا حافظ و حامل بار لغت بلخی و کرخی شوند و یا نقش تخته عبارات تازی و حجازی گردند که شناختن شعر لبید و ولید و دانستن انساب و احساب بنی قحطان و بنی شیبان علم منجی و منجح و تجارت مرفق و مربح نیست که در علم لغت عرب و در رفع و وضع این ادب بدرجه خلیل واصمعی بیش نتوان رسید و این هر دو در پله الراسخون فی العلم بس سنگی ندارد و بر محک الراجعون فی الفضل، بس رنگی نه.
چون از آنعالم درگذشتی و این بساط عریض در نوشتی قدم مجاملت در کوی معاملت نهادی، هیچ طبقه ای مناسب افعال تر از طبقه متصوفه نیستند و هیچ طایفه موزون تر و مهذب اخلاق تر از فرقه کبود پوستان نه.
آداب طریقت ایشان را مسلم است و اسباب حقیقت در ایشان فراهم، حله پوشان عالم علم و عملند و قاطعان راه رجاء و امل، جامه سوگ عزای هر دو عالم در سر افکنده و بساط ترفع از قامت شعری برتر، تجار بی تصرف و اسخیای بی تکلف
چنانکه در قرآن مجید می فرماید: یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف گفتم خود را بر ذیل ایشان بندم و بر فتراک خیل ایشان پیوندم.
این مراتب و مراسم بر دست گیرم و بدان وظایف و مواسم استظهار جویم، بود که بمتابعت آن شیران، صیدی در دام آید و بدولت آن دلیران شرابی در جام افتد.
گر بخواهی که مشکبوی شوی
پهلوی نافه تتاری رو
گر بباید وصال طره یار
با نسیم خوش بهاری رو
با قناعت چو آشنا گشتی
در زوایای کم یساری رو
ور طمع افتدت بگور و گوزن
بر پی شیر مرغزاری رو
نزد یاران ز بیم غم بصباح
در شب عیب پوش تاری رو
باز اندیشه را آشیانه دیگر پیش آمد و فکرت را بهانه دیگر در راه افتاد، گفتم مر این را سخن نامفهوم بسیار است و حکایات نامعلوم بیشمار، من خود از اسم بی مسمی می گریزم.
در مشکل و معمی چگونه آویزم؟ درین شیوه مقالات و مقامات است و درین پرده رموز و طامات من از ولایت یجوز و لا یجوز می آیم، بر این رموز و کنوز کجا درآیم؟
من چه دانم که قال و حال چه باشد، من چه دانم که نقار و غبار از چه خیزد، من چه شناسم که مشاهده و مجاهده را معنی چیست و من چه دانم که شاهد و سماع را وجه رخصت از کیست.
من چه دانم که کثرت اکل و شرب که منهی شرع است از چه وجه مندوب است و من چه دانم که رقص و غنا که محظور دین است بچه روی محبوب؟
این همه مشکلاتی است مبهم و معضلاتی است محکم، اگر این شکلهای موهوم با دراک طبیعت مفهوم شود مرا با این فرقه سر و خرقه در میان باید نهاد و جان و همیان در ارادت این طبقه ارزان و رایگان بباید داد، بهر وقت که زمره ای از ایشان بهم بودندی وطایفه ای در گوشه ای بر آسودندی.
من نظاره آن جمع و پروانه آن شمع بودمی و جاذبه طبیعت، دل را در کار می کشید و مطیه عشق، نفس را اندک اندک در بار می کشید، تا آنزمان که نقطه دل چون نقطه در دایره پرگار و آفتاب تردد بر سر دیوار بماند.
دل آثار آن طریقت اختیار کرد و همت بزاویه آن خدمت فرود آمد، گفتم صاحب طریقی بایست که مر خرقه پوشیدن را اضافت بدو بودی و حواله این عروس و ضیافت بوی شدی تا ببرکت دست او در این زاویه مقام یافتمی و درین شیوه آرام گرفتمی.
ای آنکه چون دو زلف بعارض برافکنی
گوئی که بر شکوفه همی عنبر افکنی
گه خمر ناب در طرف عسکر آوری
گه در ناب در صدف گوهر افکنی
هم دلبری خلخ در طره افکنی
هم ساحری بابل در عبهر افکنی
چون آفتاب خرقه ز سر بر کشم زنور
گر خرقه ای ز دست خودم بر سر افکنی
من لب نهاده بر کف پای تو بنده وار
تو در خیال آنکه ز پایم در افکنی
پس در طی و نشر این گفتگوی و کر و فر این جستجوی روزی چند ببودم که عنکبوت روزگار بر در و دیوار این حدیث بتنید و نقاش نسیم خطی چند بر سقف و صحن این معنی بکشید تا آنزمان که نضج علت بر هم کشید و تشنه بادیه بزمزم رسید.
و لان من الدهر الابی جموحه
و لا من الصبح المضی ء عموده
بامداد خبر دادند که صاحب طریقتی کبود پوش، دوش از طرف اوش رسیده است و اصحاب ما امروز بزیارت قدوم او مشغولند و در ریاض آن اقبال و قبولند
من نیز بدیده گرد آن راه برفتم و آن عزیز را مرحبائی بگفتم، چون باد بهمه اجزاء بوزیدم و چون آب بهمه اعضاء بدویدم، تا آنجا که حلقه آن اجتماع و موکب آن استماع بود
بآشنایی ما تقدم آمد و شد آنخانقاه مرا مسلم بود و آشنایی آن آشیانه مرا محکم، خود را در آن حلقه راه کردم و از دور نگاه، پیری دیدم چون ملک لطیف خلق و چون فلک کبود دلق، محاسنی ببیاض نور دل مخضوب و روئی بقبول سینه محبوب
از سر جسم و قالب برخاسته و ماده اسم و رسم کاسته، روح صرف نور پاک و عقل مجرد، صورت ملکی و مرقع فلکی، منظری نورانی و مخبری روحانی، حکمه حکم سکوت بر زبان نهاده و دهنه نهی و صموت بر دهان، صوفیان ولایت و خرقه پوشان ناحیت.
بعضی زانوی خدمت بر زمین نهاده و بعضی بر قدم تواضع ایستاده پیرچون ماه در پرتو نور خود نشسته و چون ماهی زبان از گفت بسته، چون ساعتی تمام بگذشت و زحمت نظارگیان عالم درگذشت.
آنکه درد بود بدر بیرون شد و قدح مؤانست بسر، آن صافیان باقی چون آواز در سمع آویختند و چون پروانه در شمع گریختند، از یمین و شمال صف رجال ندای ارحنا یا بلال برآمد و گفتند که ای شمع چنین تیرگیها و ای کحل چنین خیرگیها.
امطر عن الدرر الزهر الیواقیتا
واجعل لحج تلاقننا مواقیتا
یک ره بند از صدف در عمانی بردار و پرده از چهره لعل بدخشانی برگیر و سلسله کلام بگشای تا کیسه داران اوس و روس را مایه بود و حوران فردوس را پیرایه.
ای بنده خرقه کبودت
در جنت عدن حله پوشان
بر یاد لب تو در صوامع
زهاد زمانه باده نوشان
بشکست لب شکر فروشت
بازار همه شکر فروشان
پس پیرسر برآورد و گفت: ای برادران رحمانی و دوستان ربانی، هر که را از کوی طریقت مشکلی است بپرسد و هر که در شارع حقیقت واقعه ایست بازجوید که در کوی تصوف ضنت نیست و در عالم فقر منت نه.
آنجا که وطای درویشی است عالم عالم خویشی است، سلونی عن عباب هذا البحر و عن لباب هذالامر با خود گفتم که یافتم آنچه را طالب آن بودم و دیدم آنرا که عاشق و راغب آن بودم.
وقت آن آمد که این عقود مشکل را انحلالی باشد و این جروح کهنه را اندمالی گفتم ای بیان چنین عقلها و ای کلید چنین قفلها، چه باید اگر این زنگ از آئینه دل بزدائی و صورت زیبای طریقت را در مرآت حقیقت بنمائی؟
گفت ای جوان نوخاسته ود ر ریاضت ناکاسته، جز بامتحان هرچه خواهی بپرس و جز بر عونت هر چه دانی بگو که باهادی علم گمراهی در نگنجد و با مشعله صبح جلی سیاهی راست نیاید، سل ما بدالک و هات سئوالک
گفتم شیخامرا در عشق و طای درویشان ثباتی است و بر کوزه عصای ایشان التفاتی، اما واقعه ای چند است که مانع این راهست و حایل این بارگاه، تا آن ظلمات شک و تخمین برنخیزد، نور صبح یقین ره ننماید.
فازل سواد الشک بالثغر الذی
ملاء الدیاجی و الحنادس نورا
لله در مباسم لو اسفرت
ابصرت منها انجما و بدورا
پیر گفت ای جوان نوکار گرم رفتار، قدم بر بساط حالت دار و از سر مقالت بر خیز، بگوی آنچه واقعه راه است و بپرس آنچه محل اشتباه است که بی کشتی در دریا سباحت نتوان کرد و بیدلیل در بیداء سیاحت ممکن نگردد.
گفتم شیخا اول بار قدم صورت است تا بتدریج بعالم معنی رسیم، مرا بیان کن که علت کبود پوشیدن و از رنگها این رنگ برگزیدن چیست؟
پیر گفت این باری سئوال مبتدیان شارع طریقت است نه واقعه مهتدیان کوی حقیقت، قد اشتبه البدر المضی ء و خفی المسک الذکی نشنیده ای که الفقر سواد الوجه فی الدارین سیاه روی دو عالم را از کبود پوشی چاره نبود که هر که در صف ماتم اطلس معلم بپوشند نظارگیان بر وی بخندند.
آنروز که فلک سیاح را خرقه کبود بر سر افکندند بزبان حال گفت: این جامه اهل ماتم است بمن چرا رسید؟ گفتند: آهسته باش که هر که را تکوین و تخلیق از بخار و دود بود، شعار و دثار وی سیاه و کبود آمد، یعنی که این طراز جامه ماتم وجود است.
غاشیه رفعت این طایفه اول بر دوش آسمان کبود پوش نهادند، ای جوان رشید هرکرا کبودی در سر افکندند بماتم داری ذریه آدمش برپای کردند، تا درین ماتم سرای فنا که رسم تعزیت است از کبود پوشی چندی چاره نیست که ماتم آرائی و نوحه سرائی کنند.
اطلس پوشان سرور و قصب بندان غرور بسیارند، اگر در میان هزار ملمع پوش یکی مرقع پوش باشد غریب و عجیب نباشد.
اول صوفی مجرد را جبرئیل امین که پیر خانقاه فردوس بود خرقه ملون در سر افکند آدم بود، وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة چون بچشمه سراندیب رسید گفت بسیر ولایت تو میروم، خرقه را بآب فرو برم.
خود آنخرقه از چشمه سراندیب نیلی برآمد، گفتند در میان ماتمهای گوناگون و غمهای روز افزون جامه تو بدین رنگ اولیتر ولایقتر و موافقتر.
در ماتم فراق تو جامه کبود به
وز آتش هوای تو دمها چو دود به
پیراهنی که صبر نهد بر نهاد عقل
از هجر جانگداز تو بی تار و پود به
پس گفت ای کودک نوآموز اگر هزار رنگ و نگار و زیور و گوشوار بر عروس بندی تا بر عارضش از طغرای نیلی توقیعی نبود و از کبودی چرخ ردای عنایتی نیابد، از چشم بدحمایتی نبود.
اگر در کبودی نیل بچشم شهوت نظاره خواهی کرد د رعذار دلبران نگر، نه در خرقه درویشان، سپید و سیاه و نیل و کبود بحکم خاصیت حرز و تعویذ شاهان و عروسان ساختند، عقل را در وی مجال تصرف نیست.
السکوت افصح و السکون املح عقل متکدی بدین دقایق متعدی نیست و دانش خرده گیر ازین جامه رنگ پذیر نه، بعضی از بزرگان این فریق و سالکان این طریق چنین گفته اند: آنروز که خازن صنع مصنوعات حله ملون در سر رنگها افکند و اشخاص جواهر بزیور اعراض و الوان بیاراست
فضلاء و علماء دست در بیاض زدند که البیاض افضل و امراء و نقباء میل بسواد کردند که السواد اهیب بحار و اشجار ردای خضرت در سر کشیدند که الخضرة املح و اشکل و مخنثان و مؤنثان عالم، زرد و سرخ بر گوش و گردن برستند که الصفرة و الحمرة اعجب پس این نقش کبود نیل چون متاع سبیل بی خریداری بر نطع کساد بماند.
گفتند این رنگ کبود را جز سیاه روزان قبول نکند، مفلسان عالم فقر و ساکنان عرصه درویشی را بفرمودند که نان و نام، دیگران بردند شما با رنگ کبود بسازید لکل ناس لباس و لکل شراب کاس شراب شما درین کاس است و جلوه شما درین لباس.
در شارع کم امید در عالم بیم
هم خرقه کبود و هم سیاه است گلیم
پس گفت ای صید رام ناشده و در دام تمام ناآمده، آنچه سر این حدیث است با چون تو فسرده دمی نتوان گفت و آنچه درین قصه است با چون تو کوتاه قدمی نتوان سفت.
چون مطلع این مقال بسر حد کمال رسید گفتم: این مبهم مبین و مفسر شد و این سر مکشوف و مقشر شبهتی دیگر هست اگر دستوری باشد گویم و گمشده ای هست، آنرا بجویم؟
گفت مائده نهاده است و درها گشاده، گفتم ای پیر طریقت و رهنمای حقیقت، معنی رقص و غناء و اهتزاز و انبساطی که از آن نشاط حاصل می شود مجمل چیست؟ و مجوز و مرخص آن کیست؟
گفت: ای کودک راه، بدان که قفس قالب، رعیت مرغ دل است، قبض و بسط و حرکت و سکون قالب براندازه حالت قلب بود، ان فی ذالک لذکری لمن کان له قلب، هرگاه که طایر روح ببسط و قبض الهی متمایل شود و مشتاق پرواز فضای عالم علوی گردد.
در اضطراب و حرکت آید و قفس از جنبش او در حرکت افتد، کوتاه نظران عالم صورت پندارند که آن حرکت اختیاری است و آن جنبش ارادی، ندانند که لرزه مرتعش بی خواست او میزاید و حرکت در مصروع بی اراده او میآید، اگر مثقله کره گل بجای غل و سلاسل در گردن وی بندند از حرکت باز نایستد.
و الجسم یتبع للارواح آونة
و القلب یخضع للاهواء احیانا
پس چون سائل، زبان بدعا و ثنا بگشادم و بر قدم حرمت بایستادم، گفتم ای از روح بایسته تر و از عقل شایسته تر، این نامعلوم را برشناختم و این مجمل را نیز بپرداختم.
چه باشد اگر کاس سه گانی شود و این شربت حیوانی گردد؟ پیر گفت: ای پسر در سئوال گشاده است و خوان افضال نهاده، گفتم مرا از سر اباحت سماع خبر ده و از شجره علم خود درین معنی ثمری.
پیر که این سخن بشنید برخود بلرزید و گفت: ای جوان غایت طلب و نهایت جو، از قدم بدایت تا سر حد این ولایت صد هزار فرسنگ است.
این سئوال نه باندازه حد و قد تست و این استمداد نه بر اندازه سیل و مد تو، درگاه سماع، ترفعی دارد و عالم استماع توسعی، هر بالای کوتاه بدان در و درگاه نرسد انهم عن السمع لمعزولون.
تو که در بند سبزه ای و خوید
چند پرسی ز عقد مروارید
سر ماهیت شمع هنگامه جمع را نشاید تا شمع سمع در خلوتخانه وجود نیفروختند هیچکس را آداب بندگی نیاموختند، آنجا که پیش از قالب اشباح بود.
زایر ارواح را خطاب الست بربکم فرمودند شمع آن خلوتخانه جز سمع نبود، نخستین خطاب ازین مقالت بسمع بی آلت رسید، و از آنجا که سمع را بر بصر ترجیح است و کان الله سمیعا بصیرا تو ندانسته ای که هرچه ضروری بود حظر و ابا حه دروی نگنجد و منع و اطلاق در وی راه نیابد که درین میدان منع و اطلاق تکلیف ما لایطاق بود و از اینجاست که نطق علت مواخذه است
بدان معنی که صفت اختیار دارد و سمع سبب مواخذه نیست بدان روی که نعت اضطرار دارد، نبینی که آنجا دری بدو طبق نهاده اند و مهر الصمت حکمة بر وی زده اند و در عالم سمع دری گشاده اند و ندای فاستمعوا در داده.
دانستم که هرچه از راه سمع درآید گرد حظر و اباحه در وی ننشیند و از اینجا گفته اند که عشق دو گونه است یکی بواسطه سمع و دیگری بوسیله بصر، از عشق بصری توبه واجب آید و از عشق سمعی نه
عشق داود صلوات الله علیه از راه دیده بود لاجرم عبارت از وی این آمد فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب باز عشق سلیمان از راه سمع درآمد و جئتک من سباء بنباء لاجرم موجب زجر و تهدید و لائمه و عید نیامد، که چشمه سمع چشمه طهارتست، تهمت و شبهت در وی نیاید و تو ندانسته ای که شعاع بصر باستقبال دیدن رود
اما جوهر گوش باستقبال شنیدن نرود، پس سمع صاحب ثبات آمد و بصر صاحب التفات و تو ندانسته ای که اول استماع از لذت سماع گوش است و بیان این معنی از نص قرآن برخوان که: و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم نفیض من الدمع
و جماعتی در تفضیل سمع چندان اطناب و اسهاب کردند که سمع را در تقلید ایمان بر عقل ترجیح دادند و بدین معنی در تیه ضلالت و بیداء جهالت افتادند لعنهم الله و حاشا السامعین پس چون شقاشق شیخ در بیان دقایق و حقایق، بدین بالا و پهنا رسید، عقل از سرها و آرام از برها برمید
آفتاب عزم غروب و رأی دلوک و شباهنگ آهنگ سلوک کرد، پس عزم خانه و آشیانه کردم و خود را در ارادت تصوب بی بهانه، بامداد باصبح هم زانو و با سحر هم پهلو، با هزار ناله و آه عزم راه و قصد خانقاه کردم.
در خانقاه اثر حریف دوش و پیر اوش ندیدم، پرسیدم که آن آفتاب بکدام برج انتقال کرد و آن در بکدام درج ارتحال فرمود، گفتند ما با تو درین حیرت برابریم و از آن نام و نشان بی خبر.
معلوم من نشد که کجا رفت پیر اوش؟
با او چه کرد گردش ایام دی و دوش؟
وز پس سپید کاری چونش سیاه کرد
صبح سپید جامه و شام سیاه پوش؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستانی درباره جستجوی فردی برای علم و ادب و پیوند او با تصوف و طریقت است. راوی از دوستی شنیده که شرف و فضیلت در ادب نهفته است و مقامات انسانی با علم و بلاغت تحقق مییابد. او از اهمیت ادب و تأثیر شایستهسازی آموزش بر افراد میگوید و نزد اندیشمندان و ادیبان میآموزد. پس از مدتی جستجو، او تصمیم میگیرد از محلی که در آن قرار دارد خارج شود و به میان صوفیان برود، گرویدن به این طایفه را به دلیل ادب و اخلاق نیکوشان انتخاب میکند.
او در ملاقات با پیر طریقت، به بیان سوالات و مشکلات خود میپردازد. پیر او را به خوبی هدایت کرده و به مسایل مهمی مانند پوشیدن رنگ کبود به عنوان نماد فقر و تصوف اشاره میکند، چرا که این رنگ نماد ماتم و تواضع است. همچنین راوی به اهمیت شنیدن و سمع در طریقت تصوف پی میبرد و در کل جستجوی خود را برای نزدیک شدن به حقیقت و فهم عمیقتر در مراحل مختلف ادامه میدهد.
داستان در نهایت به تأسیس رابطهای عمیق با حکمت و معرفت میانجامد که از طریق تصوف و آشنایی با پیران طریقت حاصل میشود. این سفر درونی، جستجوی شناخت و معنای واقعی زندگی را به تصویر میکشد و به تمایز میان ظواهر و باطن توجه میکند.
هوش مصنوعی: دوستی برایم حکایت کرد از تجربهای که داشت. او در جستجوی وفا و صفا بود و میگفت: زمانی که در مسیر فهم و شناخت مراتب انسانی و دستیابی به مقامهای بلاغت و علم پیشرفت کردم و روزی را به پایان رساندم که قرآن را خوانده بودم و از دانش اساتید و قرّاء بهرهمند شده بودم، به مرحلهای رسیدم که توانستم حروف را به درستی بنویسم و به مطالعه متونی رسیدم که الهامبخش بودند. در این راستا همچنین با ادیبی همفکر و همسخن شدم که در هنر خط و نگارش مهارت و تخصص کامل داشت و در بلاغت و فصاحت نادر و کمنظیر بود.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که در پی علم و دانش جدی باش، زیرا تنها افتخار واقعی در ادب و فرهنگ است که دیگران به آن حسادت میورزند.
هوش مصنوعی: نزدیکی یونجه به طلبکاران، دوستی است که در دل آن، عشق به افتخار و اصل و نسب مخفی شده است.
هوش مصنوعی: به یاد نیاور اجداد گذشتهات را که افتخار کردن به آنها بیفایده است، بلکه افتخار به ادب و تربیت شایسته است که مسیر زندگی را میسازد.
هوش مصنوعی: اگر به مقامهای بالا دست یابی، در شراب معانی را میبینی که در انگور موجود نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال آداب و احترام نباشد، نمیتواند از مقام والای شرف و شادی بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: کسی که در دل خود تاریکی و ناامیدی دارد، چگونه میتواند نور روز را ببیند؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در زندگی آداب و رفتار درست را یاد بگیری، باید خودت تلاش کنی؛ چرا که اگر به آن توجه نکنید، ممکن است زندگی تو را به شیوهای نادرست تربیت کند.
هوش مصنوعی: و همچنین شنیدهام که هر کودکی که با تلاش و تربیت صحیح والدینش پرورش نیابد، در بزرگسالی با دشواریهای بسیاری روبهرو خواهد شد و حوادث زندگی حقوق و مسئولیتهای زیادی از او طلب خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی را که به خاطرش گریه میکنیم، نصیحت کنیم و او از وضعیت ما بخندد، نشاندهندهی بیتوجهی او به احساسات ماست.
هوش مصنوعی: بدترین مردم کسانی هستند که در پی پنهان کردن سرانجام کار خود هستند و نمیدانند که آغاز و پایانشان چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی که والدینش او را تربیت نکنند و آموزش ندهند، به پیامدهای ناشی از شبهای بد و سخت دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: پس از مدتی که در تلاش و جستجو بودم و از آن جستجو خسته شدم، بار و بندیل خود را از این مکان جمع کردم و تصمیم گرفتم از این جا حرکت کنم.
هوش مصنوعی: گفتم این خانه مناسب ماندن نیست و این دارایی برای روز قیامت باید ذخیره نشود، زیرا درجات و نجات در این علوم سریع و فوری نیست و در این موضوع همواره ثابت نیست.
هوش مصنوعی: این خانه مناسب افراد عاقل نیست، بلکه مربوط به کسانی است که بیخیال و وابسته به عشق و احساساتند.
هوش مصنوعی: به این فکر افتادم که انسان، که نتیجه خلق خداوند است و ترکیب الهی دستورات او را به دوش میکشد، صرفاً از تاریکی نطفهها و رحمها به این دنیای وسیع نیامده است تا فقط حافظ و نگهدارنده زبان بلخی و کرخی باشد یا نقش و نگاری از عباراتی به زبان عربی و حجازی به عهده گیرد. شناختن شعر لبید و ولید و آگاهی از نسبها و تاریخ قبیلههای بنی قحطان و بنی شیبان، علم نجاتدهنده و تجارت سودآور نیست. در علم لغت عرب و در عرصه ادبیات، به مقامهای بالای خلیل و اصمعی نمیتوان رسید. و این دو نیز در مرتبه فهمیدگان در علم، جایگاه چندانی ندارند و بر معیار برتریها در فضیلت نیز رنگ و بویی ندارند.
هوش مصنوعی: زمانی که از آن عالم خارج شدی و این دنیای وسیع را تجربه کردی، قدمهایت در مسیر معاملت و ارتباطات نهادینه شد. هیچ گروهی بهتر از عرفا در انجام کارها و هیچ جمعیتی منظمتر و با اخلاقتر از پیروان فرقه کبودپوستان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آیین و روش آنان روشن است و عوامل حقیقت در وجودشان مهیا شده است. آنها هم عالم به علم و هم عالم به عمل هستند و در مسیر امید و آرزو قاطع و مصمماند. مانند کسانی که برای سوگواری در دو جهان، لباس عزا بر تن کردهاند و برتری و شرافت را فراتر از اشعار به دوش میکشند. تجارت آنان بدون حواس پرتی و بخشندگیشان بدون عادت و تکلف است.
هوش مصنوعی: همانطور که در قرآن آمده است، نادانان آنان را به خاطر تظاهر به بینیازی ثروتمند میپندارند. من نیز تصمیم گرفتم خود را به آنها پیوند دهم و به مرکب و اسبهایشان ملحق شوم.
هوش مصنوعی: این مراحل و مراسم را به عهده میگیرم و به دنبال وظایف و زمانهای مشخص خواهم بود تا به دنبال شیران بروم و از آنها بهرهمند شوم، به طوری که طعمی از شکار به دست آید و مزهای از فتوحات دلیران در جام بچشم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که عطر خوشی داشته باشی، باید کنار دختری با موهای خرمایی باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که لحظههای دیدار با محبوبت در باد خوش بهاری رقم بخورد، باید در انتظار آن باشی.
هوش مصنوعی: وقتی با قناعت آشنا شوی، دیگر به زوایای کم و نداشتن نیندیشی و از آن نباید غصه بخوری.
هوش مصنوعی: اگر به گور و خطر علاقهمند شدی، به دنبال نان و نعمت برو و از فرصتهای زندگی بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: در کنار دوستان، از ترس غم، در صبحگاه به شبهای تاریک و مشکلات نمیپردازیم.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشهام به جایی جدید رفت و به بهانهای دیگر آغاز به حرکت کرد. گفتم که سخنان ناواضح و داستانهای نامشخص بسیار است و من از نامی که بیمعناست، فرار میکنم.
هوش مصنوعی: در مواجهه با مشکلات و معماها چگونه باید عمل کنم؟ در اینجا مقالات و سخنان مختلفی وجود دارد و در این لایه، رازها و کلمات پیچیدهای نهفته است. من از سرزمینهایی میآیم که برخی چیزها مجاز و برخی دیگر نامجاز است. حالا باید به این رازها و گنجینهها چگونه نزدیک شوم؟
هوش مصنوعی: من نمیدانم که گفتهها و حال و احوال چیست، نمیدانم که سر و صدا و گرد و غبار از چه چیزی ناشی میشود، نمیدانم که معنی دیدن و تلاش چیست و همچنین نمیدانم که مجوز برای دیدار و شنیدن از چه کسی است.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چرا زیاد خوردن و نوشیدن که از نظر شرع ممنوع است، از چه جهتی توصیه شده است و همچنین نمیدانم که رقص و آواز که از نظر دین ممنوع است، به چه علت محبوبیت دارند.
هوش مصنوعی: مشکلات و معضلاتی وجود دارد که هم نامشخص و هم جدی است. اگر این اوهام و تصورات درک شود، باید من خودم را با این گروه خاص در میان بگذارم و جان و داراییام را به صورت رایگان و بدون هیچ چشمداشتی به این گروه تقدیم کنم، هر زمانی که آنها دور هم جمع شوند یا گروهی در گوشهای استراحت کنند.
هوش مصنوعی: من به تماشای آن جمع نشسته بودم و مانند پروانهای به دور شمع میچرخیدم. جذابیت طبیعت مرا به خود مشغول کرده بود و عشق به آرامی بر جانم اثر میگذاشت. تا جایی که احساس میکردم نقطه دل مانند نقطهای در دایرهای محصور شده است و نور آفتاب مانند تندیسی بر دیوار ثابت مانده است.
هوش مصنوعی: دل از آثار آن روش استقبال کرد و تصمیم گرفت به آن مکان خدمت کنیم. گفتم کسی که راه و روش را در دست دارد باید به خرقهپوشی این کار هم اهمیت بدهد و این عروس و ضیافت را به او واگذار کند. به برکت دست او در این مکان جا پیدا کردم و در این شیوه آرامش یافتم.
هوش مصنوعی: ای کسی که وقتی دو زلفت را بر شانه میاندازی، گویا عطر و بوی خوش چون عنبر بر روی شکوفهها میپاشی.
هوش مصنوعی: گاهی میتوانی شراب خالص را در دستان سربازان بیاوری و گاهی نیز میتوانی در صدف، گوهرهای گرانبها بیندازی.
هوش مصنوعی: هم زمان با زیبایی و دلربایی که در تارهای موی خود داری، میتوانی از جادوگری و سحر و جاذبهای همچون آنچه در بابل وجود دارد نیز بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: وقتی که من مانند آفتاب، لباس خود را کنار میزنم، تو هم میتوانی اگر بخواهی، لباس خود را از روی سرم بیندازی.
هوش مصنوعی: من سرم را بر پای تو گذاشتهام و مثل یک بنده به تو خدمت میکنم، امیدوارم روزی برسد که تو از پاهای من برداری.
هوش مصنوعی: در طول این گفتگو و تلاش جستجو به مدت چند روز حضور داشتم، تا اینکه زمان سپری شد و مانند عنکبوتی که در گوشه و کنارهای داستان تنیده میشود، این ماجرا جا افتاد. نسیمی نیز خطی از زیبایی را بر سقف و فضای این معنا ترسیم کرد. تا اینکه در نهایت زمان به بلوغ خود رسید و تشنگان به دنبال آب زلال بزمزم راه افتادند.
هوش مصنوعی: نه از سرسختی یایام درمانده میمانم، و نه از روشنی صبحی که ستونهایش نور افشان است.
هوش مصنوعی: صبح امروز خبری رسید که یک شخصیت معنوی با لباس کبود به شهر آمده است و دوستان و پیروان ما امروز در حال رفتن به استقبال او هستند و در مکانهای مقدس و روحانی، فضایی پر از استقبال و پذیرایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من هم به آن راه رفتم و به آن عزیز سلامی کردم، همانطور که باد بر همه جا میوزد و آب به همه جا میرسد، تا جایی که حلقه آن جمعیت و موکب آن صدا وجود داشت.
هوش مصنوعی: من به طور طبیعی و با آشنا شدن به آن خانقاه، احساس نزدیکی و تعلق به آنجا کردم. خود را جزئی از آن جمع حس کردم و از دور، پیر مردی را دیدم که همچون موجودی لطیف و آسمانی بود. او ریشهای سفیدی داشت که مانند نور درخشید و صورتش نشاندهنده صداقت و محبت عمیق بود.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف حالاتی ورای جسم و شکل ظاهری میپردازد و میگوید که روح بهصورت خالصی از نور و عقل تجرد یافته است. این روح، که خود عکسی از دنیا و آسمان دارد، درخشندگی و روحانیتی خاص را منعکس میکند. همچنین، اشاره میشود که در این حالت، سکوت و آرامش بر زبان چیره شده و اهل معرفت و زهد در این زمینه لباس مخصوصی به تن کردهاند.
هوش مصنوعی: برخی زانو بر زمین زده و گروهی در حالت تواضع ایستادهاند. پیرامون کسی که مانند ماه در نور خود نشسته، فضای پر از سکوتی حاکم است. به مدت یک ساعت تمام، زحمات تماشاگران جهان به پایان میرسد و هیچ صدایی به گوش نمیرسد.
هوش مصنوعی: کسی که به درد و رنج دچار بود، از آن وضعیت بیرون آمد و با دوستانش به نوشیدنی شادابی پرداخته است. صافیها که باقی ماندهاند، هنگامی که صدای دلنشین به گوششان رسید، به سمت آن جلب شدند و مانند پروانههایی که به سمت شمع میروند، به آن نزدیک شدند. از راست و چپ گروهی از مردان ندای "آرامش بیاورید، ای بلال!" سر دادند و گفتند که ای شمع، این تاریکیها از کجا آمده و ای کحل، این درخشندگیها از کجا میآید؟
هوش مصنوعی: بارانهایی از گوهرهای زیبا و درخشان ببار و زمانهایی برای ملاقات ما در حجاز تعیین کن.
هوش مصنوعی: یک دربند از صدف در عمان را بردار و پرده از چهره لعل بدخشانی کنار بزن و سخن را آغاز کن تا کیسهداران اوست و روس، بهرهمند شوند و حوران بهشتی زینت یابند.
هوش مصنوعی: ای بنده، در بهشت عدن، لباس زیبای خود را بر تن کن و از خرقه آبیات بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: در یاد لب تو، زهد و عبادت را رها کرده و در جمع شگفتیهای دنیا شراب مینوشند.
هوش مصنوعی: تجارت شکر را به خاطر زیبایی لبان یک شخص خراب کرد و باعث شد که تمام فروشندگان شکر متضرر شوند.
هوش مصنوعی: پس پیرسر به جمع گفت: ای برادران نیک و دوستان الهی، هر کسی که در مسیر سلوک با مشکلی مواجه است، بپرسد و هر کس که در حقیقت وجود دچار شبههای است، تحقیق کند. در راه تصوف و عرفان کمبودی احساس نمیشود و در دنیای فقر، توقعی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در جایی که دنیای درویشی وجود دارد، همه چیز به خودآگاهی و شناخت درونی مربوط میشود. از شما میخواهم درباره عمق این موضوع و جزئیات آن بپرسید. به خودم گفتم که آنچه را به دنبالش بودم، یافتهام و آنچه را که عاشق آن بودم، مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که این توافقات دشوار را پایان دهیم و این زخمهای قدیمی را درمان کنیم. گفتم ای بیانگر چنین افکار و ای کلید چنین قفلها، چه باید کرد اگر این زنگار را از آینه دل بزدایی و چهره زیبا و واقعی طریقت را در آینه حقیقت به نمایش بگذاری؟
هوش مصنوعی: به جوان تازهنفس که هنوز تجربهای در ریاضت ندارد، بگو: هر چه میخواهی بپرس، اما به جز کمک به تو، هر چیزی که میدانی بگو. زیرا که علم نادرست هیچگاه با هدایت واقعی در نمیآمیزد و روشنی صبح با تاریکی شب جمع نمیشود. پس از این، سوالاتت را بپرس.
هوش مصنوعی: گفتم که شیخ در عشق و در زندگی درویشان ثبات و پایداری دارد و بر روی کوزه، عصای آنها توجه خاصی وجود دارد. اما چندین واقعه مانع از این مسیر و حایل بر سر این بارگاه است، تا زمانی که تاریکیهای شک و گمان برطرف نشود و نور صبح یقین تابش نکند.
هوش مصنوعی: علم و دانش، روشنی بخش است و در دل تاریکیها مانند نوری میدرخشد که راه را روشن میکند.
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت چهرهام را برملا کنی، به یقین میتوانی از آن ستارهها و ماهها را ببینی.
هوش مصنوعی: پیر به جوان تازهکار گفت: «ای جوان، با آرامش رفتار کن و بر اساس وضعیت خود عمل کن. از گوشهگیری بیرون بیا و آنچه را که واقعاً اتفاق افتاده بگو و از موضوعات مبهم بپرس. چرا که بدون راهنما نمیتوانی در دریا شنا کنی و بدون دلیل نمیتوانی در بیابان سفر کنی.»
هوش مصنوعی: گفتم ای شیخ، در آغاز راه، باید به صورت توجه کنیم تا به تدریج به عالم معنویت برسیم. حالا برایم توضیح بده که چرا انتخاب کردهای لباس کبود بپوشی و این رنگ را از میان سایر رنگها برگزیدهای؟
هوش مصنوعی: پیر فرمود که این سوالی است که مبتدیان در آغاز راه میپرسند و مربوط به کسانی که در حقیقت و واقعیت پیشرفتهاند، نیست. مانند اینکه نور ماهی که در آسمان میتابد، گاهی ممکن است به اشتباه گرفته شود و عطر خوشی که در فضا پخش میشود، در خفا باقی بماند. نشنیدهای که فقر میتواند چهره را در هر دو دنیا تیره کند و هیچ راهی برای پوشاندن آن وجود ندارد، بهطوری که هر کس لباس ماتم بر تن کند، بینندگان بر او خواهند خندید.
هوش مصنوعی: در آن روز که آسمان جامهی آبی رنگ بر سر سیاح پوشاند، او به زبان حال گفت: این لباس متعلق به اهل غم و سوگ است، چرا بر من پوشیده شده است؟ پاسخ دادند: ساکت باش، زیرا هرکسی که در سرشت و آفرینش خود از بخار و دود ناشی میشود، لباس و نشانهاش تیره و سیاه است. به عبارت دیگر، این نوع لباس نشاندهندهی حالت غم و ماتم وجود است.
هوش مصنوعی: این گروه با شکوه، بر دوش آسمان آبی پوششی گسترانیدند. ای جوان با قوت، هر کس که غمگین است، بر سر خود نماد حزن را گذاشت و برای نسل آدم دردی به پا کردند. در این سرای اندوه که مایه تسلیت است، به خاطر واقعیت از دست رفتن، چارهای جز برپایی مجالس عزا و نوحهخوانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در میان افرادی که به لباسهای شیک و زیبا معروف هستند، اگر یکی از آنها لباس سادهتری به تن داشته باشد، این موضوع چیز عجیبی نیست.
هوش مصنوعی: اول، یک صوفی مجرد به نام جبرئیل امین که در خانقاه به نام فردوس حضور داشت، ردای رنگی را بر دوش انداخت. او با دو دوستش که بر روی برگهای بهشت نشسته بودند، به سوی چشمهای در سراندیب رفت و گفت: "من به سوی ولایت تو میروم و این ردای خود را به آب میزنم."
هوش مصنوعی: آن پارچه به رنگ نیلی از چشمهای در سراندیب آمده بود و گفته شد که در میان انواع مختلف سوگواریها و غمهای روزافزون، این رنگ برای تو مناسبتر و شایستهتر است.
هوش مصنوعی: در غم جدایی تو، لباس سیاه بر تن کردهام و مانند دودی که از آتش تو برمیخیزد، نفسهایم در میآید.
هوش مصنوعی: پیراهنی که صبر بر تن عقل میگذارد، در برابر جدایی دردناک تو بدون تار و پود است.
هوش مصنوعی: پس گفت: ای کودک تازهکار، اگر برای عروس هزار رنگ و نقش و زیور و گوشواره بیاوری، اما بر صورتش نشانی از طغرای نیلی نباشد و از تیرگی آسمانای به او نرسد، تمام آن زیباییها بیفایده خواهند بود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به زیبایی و جذابیت نیل نگاه کنی، به چهره دلبران نگاه کن و نه به لباس ساده درویشان. رنگهای سپید، سیاه و نیل در اصل به خاطر خاصیتهایی که برای محافظت و دور کردن بلاها دارند، ساخته شدهاند و عقل در این مورد دخالتی ندارد.
هوش مصنوعی: سکوت بهتر است و خاموشی زیباتر. عقل انسانی که در این نکات جزئی غرق شده، به درستی درک نمیکند. برخی از بزرگان این گروه و سالکان این طریق گفتهاند: آن روزی که نگهبان خالق مصنوعات، رنگها را در سر رنگها پاشید و افراد را با زیورآلات و رنگهای مختلف آراست.
هوش مصنوعی: فضلای علم و دانش دست به کار شدند و رنگ سفید را برگزیدند زیرا آن را بهترین میدانستند. اما فرمانروایان و رؤسا به رنگ سیاه گرایش پیدا کردند چون آن را با جلال و عظمت میدانستند. در حالی که پوشش سبز به سر کشیدند، زیرا آن را امیدوارکننده و زیبا میدیدند. علمای زن و مرد نیز رنگهای زرد و قرمز را بر گوش و گردن خود آویختند چون آن را جذابتر میپنداشتند. اما در نهایت، این رنگ آبی نیلین، مانند کالایی که در بازار بدون خریدار مانده، به حال خود رها شد و مورد توجه قرار نگرفت.
هوش مصنوعی: گفتند که هیچکس جز افراد کممایه و روزانهخوار، رنگ کبود را نمیپذیرد. به بیپولها و درویشان دنیا گفته شد که دیگران نان و نام را از آن خود کردهاند و شما باید با رنگ کبود کنار بیایید. هر گروهی لباسی دارد و هر کسی شرابی مینوشد؛ شراب شما در این ظرف است و جلوهتان در این لباس نمایان میشود.
هوش مصنوعی: در خیابانی که امیدی وجود ندارد و در جهانی پر از نگرانی، هم روپوش آبی و هم گلیم سیاه دیده میشود.
هوش مصنوعی: پس گفت: ای شکار نشده و در دام نیفتاده، آنچه در این داستان است با وجود تو نمیتوان بیان کرد و آنچه در این ماجرا وجود دارد با حضور تو نمیتوان به درستی فهمید.
هوش مصنوعی: وقتی که این بحث به نهایت خود رسید، گفتم: این مسأله روشن و معنیدار شده است، و این راز نمایان و برهنه، شبههای دیگر به همراه دارد. اگر دستورالعملی وجود داشته باشد، آن را مطرح میکنم و در جستجوی چیزی گمشده هستم.
هوش مصنوعی: او گفت: مائدهای فراهم شده و درها باز است. من به او گفتم: ای پیشوای مسیر و راهنمای حقیقت، معنای رقص، آواز و سرور و شادی که از آن به دست میآید چیست؟ و چه کسی آن را مجاز و موجه میسازد؟
هوش مصنوعی: گفت: ای کودک در راه، باید بدانید که تن و جسم همانند قفسی هستند که روح در آن زندانی است. تغییرات و حرکات جسمی به اندازه حال و وضعیت قلب بستگی دارد. در این مطلب نشانهای برای کسانی است که دل دارند. زمانی که پرنده روح به سمت گشایش و انبساط الهی میرود و به پرواز در فضای معنوی علاقهمند میشود.
هوش مصنوعی: در زمان اضطراب و فعالیت، قفس به خاطر حرکت او به جنبش درمیآید. برخی از افراد کمعمق فکر میکنند که این حرکت اختیاری است و آن جنبش را ارادی میدانند، در حالی که نمیدانند لرزه و اضطراب بدون خواست او بوجود میآید و حرکت او به صورت ناخودآگاه انجام میشود. حتی اگر به جای زنجیر و غل، وزنهای به دور گردنش بیندازند، همچنان قادر به حرکت خواهد بود.
هوش مصنوعی: بدن در برخی لحظات به روح وابسته است و دل در مواقعی تسلیم هوسها میشود.
هوش مصنوعی: پس وقتی که من دعا و ستایش را آغاز کردم و در حضور احترام ایستادم، گفتم ای کسی که والاتر از روح و شایستهتر از عقل هستی، این ناشناخته را به من بشناسان و این مطلب مبهم را نیز برایم روشن کن.
هوش مصنوعی: اگر کاسهای سهگانه شود و این شربت به شربتی حیوانی تبدیل شود؟ پیر گفت: ای پسر، سوالت باز است و سفرهای از خوبیها پهن شده است. گفتم، مرا از جواز شنیدن (سماع) آگاه کن و از درخت دانش خود در این زمینه ثمری بده.
هوش مصنوعی: پیر که این صحبت را شنید، به شدت لرزید و گفت: ای جوانی که همواره در جستجوی نهایت و کاملترین چیزها هستی، از نخستین قدم تا انتهای این سرزمین، مسیری بسیار طولانی و دشوار به اندازه صد هزار فرسنگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: این سؤال به اندازهی محدودیتهای تست و این درخواست به اندازهی سیل و مد تو نیست. درگاه شنیدن، موقعیتی ویژه دارد و دنیای شنیداری گستردهتر است. هرکس که از این در و درگاه کوتاه باشد، از شنیدن معزول خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو که در چنگال سبزی و جوانی، چرا از زرینی و زیبایی مروارید میپرسی؟
هوش مصنوعی: در ماهیت واقعی شمع، زمانی که در جمع حاضر نیست، نمیتوان در مورد آن صحبت کرد. در حقیقت، زمانی که شمع در خلوت وجود خود میسوزد، هیچ کس اصول و آداب پرستش را یاد نگرفته است. این موضوع به زمانی برمیگردد که هنوز سایهها مانند قالبی شکل نگرفته بودند.
هوش مصنوعی: زایران ارواح به خطاب «آلست بربکم» اشاره کردند و شمع آن خلوتخانه تنها به گوش میرسید. نخستین سخن از این گفتگو بدون واسطه به گوش رسید. به این خاطر که گوش از چشم برتری دارد و خداوند شنوا و بیناست. نمیدانی که هر چیزی که لازم بود در حیطه مستضعفان نمیگنجید و هیچگونه منع و گسترش در آن راه نداشت، زیرا در این زمینه منع و گسترش کار ناممکنی است و از همین روست که سخن گفتن دلیل مؤاخذه است.
هوش مصنوعی: این به این معناست که صفت اختیار وجود دارد و شنیدن نمیتواند باعث مجازات شود، زیرا حالت اضطرار وجود دارد. نمیبینی که در آنجا دری برای او گذاشتند و مهر سکوت بر آن زدهاند، در حالی که در عالم شنیدن در را باز کردهاند و ندا میزنند که گوش دهید.
هوش مصنوعی: فهمیدم که هر چیزی که از طریق گوش به ذهن برسد، نمیتواند به طور مستقل بر روی ما تأثیر بگذارد و این دلیل است که گفتهاند عشق میتواند دو نوع باشد: یکی از طریق شنیدهها و دیگری از طریق دیدهها. در مورد عشق بصری، توبه لازم است، اما در مورد عشق شنیداری نیازی به توبه نیست.
هوش مصنوعی: عشق داود (علیهالسلام) از طریق مشاهده و دیدن به دست آمد، بنابراین او به خاطر این عشق به درگاه پروردگارش عذرخواهی کرده و در حالت خشوع و توبه قرار گرفت. اما عشق سلیمان (علیهالسلام) از طریق شنیدن به وجود آمد و او به خاطر خبری از سرزمین سبا به جدال و تهدید نپرداخت، زیرا گوش، چشم پاکی است و در آن تهمت و شبهه راه ندارد. تو نمیدانی که نور چشم برای دیدن به سوی اشیا میرود.
هوش مصنوعی: اما حقیقت این است که گوش برای شنیدن آماده نیست، بنابراین شنوایی افراد ثابت و قابل اعتماد است و بینایی کسانی که توجه دارند. تو نمیدانی که اولین تجربه شنیدن، از لذت صدای گوش ناشی میشود و این موضوع را میتوان از آیات قرآن فهمید که میفرماید: "و هنگامی که آنچه به پیامبر نازل شده را میشنوند، چشمانشان از اشک پر میشود."
هوش مصنوعی: گروهی در توجیه برتری شنیدار به حدی طولانی صحبت کردند که شنیدار را در پیروی از ایمان بر عقل مقدم دانستند و به این ترتیب در گمراهی و جهل گرفتار شدند. خداوند آنها را لعنت کند و خوبان را از این عقیده دور سازد. پس وقتی شیخ با صراحت در بیان نکات دقیق و حقایق به این موضوع عمیق و گسترده پرداخت، عقلها سردرگم و آرامش از بین رفت.
هوش مصنوعی: خورشید به سمت غروب میرفت و ستارهها آماده بودند تا به آسمان بیایند. من هم تصمیم گرفتم به خانه برگردم و خود را در عشق و ارادت غرق کنم. با صبح و سحر همدرد شدم و با هزاران ناله و آه به راه افتادم تا به خانقاه برسم.
هوش مصنوعی: در خانقاه، هیچ اثری از حریف و پیر اوش ندیدم. از یکی پرسیدم که آن آفتاب به کدام برج منتقل شده و در کدام درج از دنیا رفته است. او پاسخ داد که ما هم در این حیرت با تو همنظر هستیم و از آن نام و نشان بیخبریم.
هوش مصنوعی: نمیدانم که پیرمرد کجا رفته است و در این مدت چه بر سر او آمده است، روزها و شبها چطور بر او گذشتهاند.
هوش مصنوعی: چرا صبح روشن و سفید به رنگ سیاه شب درآمده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.