گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا

جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا

چون دید رخ زرد و دل پر غم من

کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا

سحاب اصفهانی

هر قدر به بزم دوش بنواخت مرا

از آتش غم چو شمع بگداخت مرا

کز لطف زیاد یار بیگانه شناس

معلوم بشد که هیچ نشناخت مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه