گنجور

 
مجد همگر

افتاده ام به دور زمانی که اندر او

کس را نمی رسد شکمی سیر از آسمان

گوئی که می بروید نومیدی از زمین

مانا که می ببارد ادبیر از آسمان

زین کشمکش چنان بجهم کز کمان خدنگ

گر بر سرم ببارد شمشیر از آسمان