گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ما بدین درگه بامید گدائی آمدیم

بنده آسا، رو بدرگاه خدائی آمدیم

خسته دل، بربسته پا، بشکسته دست، آشفته جان

سوی این در با همه بی دست و پائی آمدیم

پادشاهان جبهه میسایند بر این خاک راه

ما گدایان نیز بهر جبهه سائی آمدیم

خاک درگاه همایون تو چون فر هماست

از پی تحصیل این فر همائی آمدیم

هر که سر بر خاک ایندر سود چون حاجت رواست

ما بامیدی پی حاجت روائی آمدیم

وعده دادی بینوایان را گه درماندگی

درگه درماندگی و بینوائی آمدیم

چون تو فرمودی که هر تقصیر و عصیان و خطا

کز تو آید در پذیرم چون بیائی، آمدیم

چون تو فرمودی که از بگذشته ها ما بگذریم

سر بسر چون سر بر این درگه بسائی آمدیم

بنده را راهی نباشد جز بدرگاه خدا

زآنکه ما بنده توئیم و تو خدائی، آمدیم

از ازل بودیم با الطاف تو امیدوار

تا ابد با قول لا تقطع رجائی آمدیم