گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

دم زد لبی از شکوه، نیش نام نهادند

خون شد دلی از غصه، میش نام نهادند

صد تیغ جفا بر سر و تن دید، بهر بند

یکناله بر آورد، نیش نام نهادند

در قعر خم از چوب جفا بسکه قفا خورد

خون شد دل انگور، میش نام نهادند

گویند می و جام گرفت از کی و جم نام

کی بود و کجا بود و کیش نام نهادند

لبریز شد از باده و، کف کرد و فرو ریخت

سر جوش می از خم، که قیش نام نهادند

عکسی ز رخ شاهد ما در عرب افتاد

سعدی و ثریا و قیش نام نهادند

یک قصه ز حال دل دیوانه ما بود

آن قیس، که مجنون حیش نام نهادند

 
sunny dark_mode