گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

باده سر جوش و جام لب بلب است

نفس آخرین عمر شب است

ساقی ماهروی مشکین موی

آتشین خوی و آتشین سلب است

قصب سرخ بر حریر تنش

بمثل همچو نار در قصب است

بوستان جمال و نخل قدش

بالغ الورد و یانع الرطب است

همچو میخوارگان صراحی را

گریه نزحزن و خنده نزعجب است

ساقی ماهروی مجلس را

قهر بیجا و لطف بی سبب است

گه دهد بوسه لیک نز ره لطف

گه زند مشت و نیز نز غضب است

بتلجلج زبانش از مستی

در سخن گاه ترک و گه عرب است

روز حشر است باده خوارانرا

یا شب قدر یارب این چه شب است

باژگون کارهای بوالعجبی

خاصیتهای زاده عنب است

بده آن سالخورده معجون کو

داروی رنج و محنت و تعب است

جوهر دانش و مزاج خرد

آیه روح و مایه طرب است

عربی خوی و پارسی میلاد

مزدکی کیش و پهلوی حسب است

راحت جان مرد دانشمند

دفع هر علت است و هر کرب است

نسب پاکش و نژاد بلند

هم ز بوجهل وهم زبولهب است

علت جود و موجب کرم است

فتنه سیم و آفت ذهب است

موجب ارتیاح واصل فرح

قوت ارواح و قوت عصب است

 
sunny dark_mode